گلاره

(آنالیز سابق)

(آنالیز سابق)


۲۰:۱۱۰۲
دی

هر چی از اول وبلاگمو میخونم تا آخرین پستی که نوشتم یه حالت تهوعی توی چشمام موج میزنه
خیلی نوشتنم ضعیف شده دقیقا عین همون سال آخر پیش دانشگاهیم از سر جوگیری یهو تصمیم گرفتم بجا اینکه بشینم زندگی (وبلاگ) ملتو بخونم از خاطرات خودم بنویسم 
و اونقدررر تعطیل بود اون دوره نوشتنم که دوستای میرفتم کامنت براشون مینوشتم بعد اونا مجبور بودن بیان حقشونو پس بدن:دی هی زار زار میزدن بخدا ما اصلا هیچی از نوشته هات سر در نمیاریم
 بعد یه دوست دلسوزی به اسم صبا داشتم الانم دوستیم ولی روبه کمرنگ میل میکنه :)
یه کامنت برام فرستاد با مضمون" فاطمه جان یه انتقاد کوچیک بین کلمه هات فاصله بزار "
خدا خیرش بده صبانویسی رو بعدش خیلی بهتر شدم 
حالا هم دوباره نیازمند انتقادم واقعا :(
تو رو خدا 4 کیلو هندوانه دستم ندین ...بگید...نه خوبه بابا خودت فکر میکنی بده از این صوبتا :(


گلاره
۱۸:۳۷۰۲
دی

یه مدت میخوام روزانه نویسی باشه اینجا بلکه ویندوز نوشتنم بالا بیاد مثل همون قدیم ندیما :دی

امروز لنگ ظهر که از خواب بیدار شدم گوشیمو یه چک کردم دیدم ع تلگرام نیست بعد یادم اومد خودم حذفش کردم ...یعنی هر چی بگم کمه ...از وقتی تلگرام تعطیل شده اصلا دنیا به کامم شیرین شده ...ناراحتی اعصاب داشتم تا دو روز پیش

الان بجاش دارم کتاب میخوانم (عقاید یک دلقک نویسنده:هاینریش بل ترجمه ی: شریف لنکرانی قیمت :10000 هزار تومن) این کتابو سه ماه پیش خریدم بخوانم مثلا :/

و به بافتن لیف دومم مشغولم اینقدر ناراحتم فقط یه مدل بلدم ببافم هیچ هنری ندارم :( 

به نظرم کیمیا خیلی اغراق آمیز شده دیشب زد تو کار حصیر بافی برا سهم خودش در تامین مخارج زندگی خانوادهش ولی یه تلنگری بود انسان بی هنر ارزش یه ریال نداره 

هر هنری باشه بد نیست بلاخره یجا از سختی های آدم بکار میاد

بعدظهر هم تشریف فرما شدم خیاطی تا دوتا پارچه ی که 4 ماه به نیت سارافون خریده بودم دوخته بشه 

آذر خانم خیاط محله توی 6 یا 7 متر یک قسمت از خونه ی خودش مشغول خیاطی هست

یه خانم خوش اخلاق و با صدای آرام به دل بشینه و قیافه ی دوست داشتنی و همراه و تکیه گاه همسر

آدم های زرنگی رو دیدم یه عالمه پارچه اورده بود برا دوختن با چندرغاز پول 

به منم گفت موقع تحویل ببینم چقدر کار میبره حساب کنم

ازم پرسید چه مدلی دوخت کنم 

من: هر طوری میدونی خوبه 

آذر خانم: یقعه ش انگلیسی باشه فلان و بهمان باشه جیب داشته باشه

من: تو رو روحت سر درنمیارم ساده باشه 

آذر خانم: عززززیززززم الهیییی :)

بعد که از خونه شون اومدیم بیرون به مامانم گفتم هر چی طبق روال خیاطی ها باشه پول بدیم با این لباس نماز میخونم باید حلال باشه

جواب مامان بنده: دوباره رفتی ممبر بزار اول خودش بگه 

_____________________________________

بشدت تو فکر کسب هنرم و اگه بعد ها در آینده شرایط مالی بدی داشتم (که خدانکنه) بتونم باهاش درآمدزایی کنم ... باید آینده نگر بود

حتی مامان سامیار (زنداداش جان : به به چه خواهر شوهر عزیزی هستم :) )  بافتنی و خیاطی و چرم دوزی و خیلی هنرای دیگه در یه حد قابله قبولی بلده 

_______________________________

برای فردا هم باید 25 صفحه از کتابو بخوانم 

لغتای 504 رو شروع کنم 

و بافتنی  :)




گلاره
۰۰:۴۴۰۱
دی

وقتی یه مدت خیلی طولانی ننویسی بعدش نمیدونی از کجا شروع کنی به گفتن و نوشتن  غریبگی داری اصلا به اتمسفر وبلاگت :)
خبببببب  اول سلام و صد سلام
جونم برات بگه وبلاگ جان و دوستان عزیزی که گاهی به من لطف دارن و سطر به سطر میخونن و با کامنت های پر از عشق و محبت  ....من به نوشتن امیدوار میشم :)
اول از همه امروز ظهر دره تلگرام و اینستا رو گل گرفتم و تعطیل کردم صبح تا شب و ایضا عکس قضیه فتوسنتزمم در این دو اپلیکیشن بود در یک ثانیه تصمیم گرفتم به این اوضاع تکراری و حالت تهوع وار خاتم بدم و یکم بزارم در آرامش غوطه ور بشم حالا ممکنه این تنهایی یک هفته دو هفته یک ماه ادامه داشته باشه یا شاید همیشه دقیقا تصمیمم نگرفتم 
امشب دوباره شب یلدا تقریبا تنها بسر شد
مامانم از غروب بساط تخمه های مختلفش و میوه هاشو توی هال چینده بود که داداشام شام خوردن سریع نرن واحداشون انگار خونه ما سوزن داره :)
داداش کوچیکه خانمش و سامیار پسرش رفتن لنگرود خونه ی مادر ....داداش بزرگ هم بعد از طلاقش اسباب اثایه ی نصفو نیمه ش مونده و شبا میره کنج تنهایی خودش ....نور چشمی خانواده خواهرم که خونه و زندگیش کلا تهران با برنامه ایمو نازنین (دختر خواهرم ) و داماد و خواهر با مامان تصویری حرف زدن برا آمار گیری اینجا چه خبره :))
خلاصه دوتا داداشام برای شام اومدن خونه  با دیدن بساط چیده شده وسط هال غافلگیر شدن و مجبوری باهم کیمیا دیدیم نیم ساعتم سرگرم مخلفات سینی هال شدن و بعدش رفتن واحداشون
منم به مامان کمک نمودم ظرفا رو جمع کردم یه انارم کوفت شد توسطم :) 
بعدش رفتم سراغ گوشی مامانمو چک کردم دیدم بله گروه خانوادگی عکس فرستادن دسته جمعی و از بساط شب یلداشون فرستادن و تولد تولد گرفتن برا دو تا از پسر خاله هام 
بماند من اصلا به پسرای آذر ماه هیچ علاقه ی خاصی ندارم و آبم باهاشون تو یه جوب نمیره
جدیدا زدم تو کار بافتنی در حد خیییلی خیییلی مبتدی مامانم استادم شده
گاهی اینقدر با حوصله و صبوری بهم طرز نخ بافتنی به دست گرفتن و قلاب آموزش میده اوایل من یذره نا امید میشدم با پا میزدم وسط بافتنی و قهر :)) از لاینفک خصوصیات خری اخلاقمه  ولی مامانم دوباره صبوره میزاره حالم بهترشد از عصبانیتم کمتر شد دوباره ادامه ی هنرجوییم رو آموزش میده  واقعا خجالت میکشم چون تا حالا صد بار مامانم  بهم گفته بیا کار با اندروید نشونم بده خیلی بی معرفت بودم و اصلا حوصلم به آموزش نمیکشه  
اینا رو باید آنالیز کنم و بنویسم بنده به شدت بیشعور هستم  مامانم خیلی با خنگی من کنار میاد توی کار
آشپزی و تنبلی هام  و حتی این بافتنی... نشده دریای از محبتشو با یک قطره خوبی جواب بدم 
بشدت برای خودم متاسفم و امیدوار به جبران 
میخوام خواهرم بهمن ماه میاد براش لیف ببافم و سورپرایزش کنم :) 
البته خواهرمم خدای معرفت همیشه از این همه فاصله هوای منو داره چه مالی و محبتی :)
پ.ن : امشب با این سبک نوشتنم تقریبا با فاطمه نویسی خوی گرفتم خیلی وقت بود رفته بودم تو کار قلبمه سلنبه حرف زدن اصلا به گروه خونی هم نمیاد :)))
پ .ن : این پست کاملا تقلیدی  بود  از  باز آی همشهری جان جان جان خودم :)

گلاره
۱۷:۴۱۱۰
آذر

+ اگه پسر بودم همین امشب همه وسایلمو جمع میکردم و میرفتم مشهد و تو محرم میموندم و چله میگرفتم...

اینجای جای من برای موندن نیست....

لینک وبلاگ:

دعاهای لاجوردی


خییییلی خییییلی  دلم تنگ امام رضاس ... به یه تنهایی عمیق نیازمندم 

یه زمانی فکر میکردم پول خیلی کارش درست و همیشه به مامانم میگفتم پول  داشته باشی هر جا خواستی بری زودتر طلبیده میشی  و الان دو هفته س به این نتیجه رسیدم که خیلی اشتباه کردم  همچین حرفی زدم :/

الان دومین باره که با داشتن پول و امکانات مهیا طلبیده نشدم نه مشهدالرضا و نه کربلا

نمیدونم کجای زندگیم دارم اشتباه میرم نمییییدونم واقعا 

ولی حدس میزنم نماز خوندانم خیلی خوب نیست از خدا میخوام فقط گرهی کارم همین باشه  نه مشکلی دیگه و زودتر خودمو اصلاح میکنم .


گلاره
۱۷:۱۴۱۰
آذر

فیلم her   پبشنهاده و معرفی دوستان بلاگر

حالا از دیدگاه شخصی من البته چون نه منتقد سینمام و نه تخصصی بلدم حرف بزنم , در حد من 
به نظرم فیلم ایده ی خیلی جالبی بود از رابطه ی عاطفی آدما با دنیای کامپیوتر شخصی  و اینترنت

یه مرد (تئودور )که شغلش برای متاقضیانه که برای نامزدشان نامه ی عاشقانه مینویسه و خودش در حال طلاق با همسرش 

این فیلم پر از سکانس های آخرین تکنولوژی های آمریکا هست از گوشی و کامپیوتر هوشمند یعنی وقتی ورد رو باز میکرد حرف میزد و اتوماتیک ورد مینوشت :) و فضای خلوت و رنگ های دلنشین فیلمو فوق العاده دوست داشتم

این مرد برای اینکه تنهاس با یک سیستم عامل به اسم (سامانتا ) دوست میشه که توسط برنامه نویس ها طراحی شده ،خیلی باهوش هم هست به ریز ترین حرکات احساس و حالت آدمی طراحی شده 

همه جا باهاش همراه و حرف میزنه
اوایل فیلم ، تئودور خیلی افسرده س تا اینکه  نیمه های فیلم عاشق همون گوینده زن سیستم عامل میشه کارهاشو براش پردارش میکنه و ایمیل میخونه تبدیل میشه به یه مشاوره و دوست 
واقعی

و تئودور عشقی که از حقیقی داره از دست میده  میخواد از مجازی  به دست بیاره 

 حتی در شب و نصف شب توی رختخواب هم با سیستم عامل صحبت میکنه  و عادت میکنه به این دوست همیشه پایه ، در آخر هم این دوستی و عشق بی فایده س و سه نقطه آخرشو نگفتم :)

توی این فیلم هم تئودور یه دوست دختر صمیمی و قدیمی داشت که هر وقت توی زندگیش کم میاره بهش پناه میبره برای حرف زدن باهاش ، توی لحظه های زندگیش مثل یه رفیق کنارش  همیشه هست و البته شرایط زندگی هر دو طرف مثل هم بود هر دو تنها و هر دو یک شکست عاطفی با شریک زندگی داشتن

فکر میکنم به دنیای ماها نزدیک تره این  فیلم چون که بیشتر با اینترنت و گوشی سرو کله میزنیم و خلا در جاهای دیگه زندگیمون میخوایم توی محیط مجازی جبران کنیم 



    



 
 
 
عکس اول: کاترین (همسر تئودور ) رونی مارا
عکس دوم : تئودور : (وتکین فونیکس )
 نویسنده و کارگردان: spike jonze
صدای سیستم عامل:اسکارلت یوهانسون 
دیالوگ های خیلی خوبی داشت و متاسفانه مکالمه های بی ادبانه شم کم نبود 
این دیالوگو از یه وبلاگ منتقد کش رفتم :)
تئو دور :
گاهی اوقات فکر میکنم همه احساس هایی که لازمه رو تجربه کردم ... و از اینجا به بعد دیگه هیچ احساسی نخواهم داشت ... هر احساسی هم که دارم فقط یه نخسه ضعیف تر از این احساساتیه که قبلا داشتم 


گلاره