گلاره

(آنالیز سابق)

(آنالیز سابق)


۱۶:۲۸۰۲
آذر


هال را مرتب کردم

چند غذای مورد علاقه ی شوهرم را پختم 

آنهایی را که میگفت مال تو خیلی فرق میکند

آشپزخانه را برق انداختم

هوا تاریک شده بود

میخواستم قبل از آمدن شوهرم برای عطرگرم شیرین نامه بنویسم

باید برایش مینوشتم که من نه احمقم نه بی حواس

و خوب میدانم پایش کجای زندگی ام است

برایش مینوشتم که من یک زن عاشقم

و زن عاشق

مثل زنانی که کسی می آید توی زندگیشان جیغ نمی زند سر شوهرش و روزگارش را سیاه نمی کند

برعکس

زن عاشق

تخت را برای شوهرش مرتب میکنند

خانه را تمیز ومرتب میکند 

برای شوهرش و معشوقه ی شوهرش غذا میپزد

بعد هم راحتشان میگذارد

میگفتم که زن عاشق جای چنگ های تو را نوازش میکند

زن عاشق عطر دوچندان نمیزند تا بوی تورا از روی لباسهایش ببرد

مینوشتم که شوهرم عطرگرم دوست ندارد و بهتر است که عطرش را عوض کند

برایش مینوشتم که هرکاری هم بکند بی فایده است

من توی این سال ها هرمدلی که به ذهن او برسد شوهرم را بغل کرده ام و بوسیده ام و دوستت دارم در گوشش گفته ام 

و مدلی نمانده که او شوهرم را ببوسد که شوهرم را به یاد من نیندازد

حتی نمیتواند جوری شوهرم را نگاه کند من نگاه نکرده باشم

نمیتواند طوری نوازشش کند که من نکرده باشم

نمیتواند با شوهرم غذاهایی را که پختم بخورد و یاد من نیفتد

خیالش را راحت میکنم که هیچ جور نمیتواند مثل من عاشقانه شانه های های همسرم را نوازش کند و با موهایش بازی کند

مینویسم که آنها همه ی اینکارها را به یاد منه در گوشه ی ذهنشان انجام میدهند

مینوشتم که مطمئن باشد من ساده لوح نیستم

و با کمال میل خانه ام را برایش ترک میکنم

من اینکارها را میکنم چون عاشق شوهرم هستم

و میخواهم بداند هیچ جای دنیا عاشقی مثل من پیدا نمی کند

برایش مینویسم که درست است که فعلاً برایش تازگی دارد

ولی هیچ وقت نمیتواند مثل من برایش باشد

من همه ی دریچه های بِکر احساسات شوهرم را پر کرده ام

همه ی اولین ها را

و او فقط یک حس زودگذر است و به زودی دل شوهرم را میزند

مینویسم که من بیشتر و بیشتر از این پنج روز هم تنهایشان میگذرم

تا شوهرم زودتر کلافه شود.

نامه را میگذارم زیر متکایم 

چون میدانم شوهرم متکاها را به هم میریزد

عادت دارد بهم بریزد و مرتب نکند

و میدانم عطرگرم شیرین آنقدر فضول هست که زودتر از او این نامه را باز کند.

نامه را مینویسم و تا میزنم و میگذارم زیر بالشم

سیه چشمون هایده را میگذارم روی صفحه خوانش

ساکم را میگذارم نزدیک در

مادر گفته تا دو ساعت دیگر می آیند دنبالم....


#بنی_فیسیات

"نامه ای برای معشوقه ی شوهرم"


گلاره
۱۶:۲۵۰۲
آذر


ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺁﺧﺮﺵ ﭼﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ!!

ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﻃﻔﯽ! 
ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻗﯿﺪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ!
ﺑﻌﺪ ﯾﮏ ﮐﻢ، ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﯾﮏ ﮐﻢ 
ﻏﺼﻪ ﻣﯽﺧﻮﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﻌﺪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽﺭﻭﺩ...
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﮐﻪ ﻧﻪ، ﻭﻟﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ

ﺑﻌﺪﺵ ﻻﺑﺪ ﻃﺒﻖ ﻧﻈﺮ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻭ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎﯼ ﻋﻠﻮﻡ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻧﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﻢ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﯾﮏ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﻌﻘﻮﻝ ﻭ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ 
ﻭ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ "ﮔﻮﺭ ﺑﺎﺑﺎﯼ ﻋﺸﻖ "
ﻭ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻭﺿﻊ ﻣﺎﻟﯽ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﺗﺤﺼﯿﻠﯽ ﺍﺵ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﯿﻢ
ﺑﻌﺪﺵ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ!

ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ، ﻗﻮﺭﻣﻪ ﺳﺒﺰﯼ ﻣﯽ ﭘﺰﻡ، ﺟﺮﯾﺎﻥ ﻣﻌﺼﻮﻣﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ
ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﻏﺶﻏﺶ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﻡ 

ﻭ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺖ ﮔﻞ ﻣﯽ ﺧﺮﯼ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺮﯼ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻫﻨﺪﯼ ﻭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻫﻤﮑﺎﺭﺕ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﻭ ﻏﺶ ﻏﺶ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯼ

ﺑﻌﺪﺗﺮ ﻫﻢ ﻻﺑﺪ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ!!!
ﺑﻌﺪ ﻫﯽ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺻﺪﻗﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﻭﯾﻢ

ﻣﻦ ﭘﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﻭ ﮐﻼﺱ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮ،
ﺑﻌﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﺑﺎ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﮐﻪ ﻻﺑﺪ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍﻣﺒﺪ ﺍﺳﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ
ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺑﻬﻤﺎﻥ ﺧﻮﺵ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩ ﻭ ﺍﺻﻼ ﻫﻢ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﻢ!!!!!!!!

ﺗﻮ ﻫﻢ ﺣﺘﻤﺎ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﯼ ﮐﻼﺱ ﮊﯾﻤﻨﺎﺳﺘﯿﮏ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ 
ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺯﻧﺖ ﺗﺎﮐﯿﺪ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﺮﻭﺩ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺑﭽﻪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻫﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺮﻫﻦ
ﻫﺎﯼ ﭼﯿﻦ ﺩﺍﺭ ﺭﻧﮕﯽ ﻣﯽ ﺧﺮﯼ ﻭ ﻋﯿﻦ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﺻﻼ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻡ ﯾﺎ ﻧﻪ!!!!!!
ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ...؟ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ...

ﺑﻌﺪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﭘﺴﺮﻡ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﻟﺪﺵ ﺍﺯ ﺭﺍﻣﺒﺪ ﯾﮏ ﺟﻮﺟﻪ ﺗﯿﻐﯽ ﻫﺪﯾﻪ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﻭ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ ﻣﻈﻔر

ﺑﻌﺪ ﻣﻦ ﯾﮑﻬﻮ ﯾﮏ ﺑﻤﺐ ﺗﻮﯼ ﺳﺮﻡ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ...!
ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺳﻢ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﺘﺎﻥ ﻣﻈﻔﺮ ﺑﻮﺩ 
ﻭ ﻣﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺧﺼﻮﺻﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺗﻮﯼ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻣﻈﻔﺮ

ﺑﻌﺪ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﭘﺴﺮﻡ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﻈﻔﺮ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﯾﺎ ﺑﻬﺶ ﻏﺬﺍ ﺑﺪﻫﺪ ﯾﺎ ﻫﺮ ﮐﻮﻓﺖ ﺩﯾﮕﺮﯼ، 
ﻣﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻤﺐ ﻫﺎ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﻮﯼ ﺳﺮﻡ
ﻭﻟﯽ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﻣﻈﻔﺮ ﻫﻢ ﺯﯾﺎﺩ ﻓﺮﻗﯽ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ

ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺁﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻻﺑﺪ ﺩﺧﺘﺮﻫﺎ ﺍﺯ ﺩﻩ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺍﺑﺮﻭ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ
ﺑﻌﺪ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﺪﻭ ﺑﺪﻭ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﭘﯿﺸﺖ ﻭ ﺍﺑﺮﻭﻫﺎﯼ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ
ﺍﺵ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻧﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺗﻮﯾﮏ ﺩﻓﻌﻪ ﺟﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﯼ 
ﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﺷﺒﯿﻪ ﻣﻦ ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﺟﺎﯼﻣﺎﺩﺭﺵ!!!!
ﻭ ﻫﯽ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﺎ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺕ ﺁﻭﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ
ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻩ ﺩﺧﺘﺮﺕ..

ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻧﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﺩ
ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﻟﻌﻨﺘﯽ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ 
ﻭ ﻫﯽ ﺗﻘﯽ ﺑﻪ ﺗﻮﻗﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ ﯾﺎﺩ ﻫﻢ ﻣﯿﻔﺘﯿﻢ... 

ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻫﺎ ﯾﮑﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺁﻫﻨﮓ ﻣﻌﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﺎﺯﺧﻮﺍﻧﯽ ﮐﻨﺪ 
ﻭ ﻣﺎ ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﯿﻢ ﭘﺎﯼ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﻭ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻏﺼﻪ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ
ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﻪ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺁﻫﻨﮓ...
ﺑﻌﺪ ﺷﺎﯾﺪ ﭘﺴﺮ ﻣﻦ ﺑﺮﻭﺩ ﺗﻮﯼ ﻭﺑﻼﮔﺶ ﺑﻨﻮﯾﺴﺪ:
"ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﭘﺴﺮﯼ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺁﻫﻨﮓ ﻣﻌﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ"
ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮ ﺗﻮ ﺑﺮﻭﺩ ﺗﻮﯼ ﻭﺑﻼﮔﺶ ﺑﻨﻮﯾﺴﺪ: 
"ﺑﺎﺑﺎ ﺣﺘﻤﺎ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﺵ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺷﺒﯿﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺗﻮﯼ ﮐﻠﯿﭗ ﺑﺎﺯﺧﻮﺍﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﻣﻌﯿﻦ ﺍﺳﺖ"
ﻣﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻟﻌﻨﺘﯽ ﻫﻢﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ
ﺷﺎﯾﺪ ﻧﻮﻉ ﻋﺎﺩﺗﺶ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ
ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺵ...!!!

از وبلاگ نیکولا 

گلاره
۰۱:۴۴۳۰
آبان

این پاییز بیکاری مطلق که امسال روزگارم را میگذراند نه بی حوصلگیست نه طعم تلخ تنهایی دارد

فقط روزهای یاد آوری میشود دلتنگی به همراه دارد

مثل کلاس های سه شنبه های ترم پاییزی دانشگاه از کله ی صبح تا غروب خورشید  به خانه رسیدنم همزمان با پایان سریال آن شب بود،

همراهی قدم به قدم فصل پاییز  ، عطر باران را عمیقا به ریه هایم و نواختن ملودی برگ های رنگا رنگ زیر قدم هایم 

مثل ناهاری کافی شاپ سورپرایز و مثلث دوستی [من و شین و ف] لیستی که از اول هر ماه  فست فود هایی  با اسمه اجق وجق تست کنیم 

مثل یک تایم در میان رفتن به دستشویی مرکزی دانشگاه و غش غش خندیدن به اداو اطوارمان در آیینه 

مثل سه شنبه ها تایم3 بعدظهر در گیجی و هوشیاری مسئله حل کردن و نوشتن جزوهای درو پیتم و مجبور میشدم آخر ترم جزوء های " ف " را کپی کنم 

مثل سه شنبه ها تایم  5/30عصر  چایی و چیبس فلفلی با ماست موسیر 

مثل سه شنبه های که در آلاچیق دست به چانه باهم به تماشای غروب خورشید مینشستیم 

مثل سه شنبه های اواخر آبان، تایم آخر ،ساعت 7 ،سره کلاس یواشکی هلال کامل ماه را دید میزدم 

مثل سه شنبه ها آخرین کلاس و رهایییی و قدم زدن دانشکده تا خیابان اصلی

 خنکی پاییزش میسچبید دیدن آسمان پر ستاره به هیجان سه شنبه ها افزوده بود 

ووو

اتوبوس خط واحد تقریبا خالی ...یک ساعت راه .... هنذفری ....چشم های بسته یک دختر دانشجوی خسته وکوفت و رویا باف 

اگر یک سال ، شیش روز هفته از دل مغازه های مُرفه بالا شهر قدم بزنی یا از پنجره تاکسی های که پشت ترافیک مانده اند بگذری ویترین و تغییر دکوارسیون ها را از بر حفظی میل به تکراری هایت ضعف می رود؛ بجای اش سرم را تکیه میزدم به شیشه اتوبوس با لرزش های خفیفش خوی میگرفتم و بعد پلی آلبوم "حباب"[  محسن یگانه ]

[هوس کردم بازم امشب زیر بارون و تو خیابون

به یادت اشک بریزم طبق معمول همیشه
آخه وقتی بارون میاد، رو صورت یه عاشق مثل من
حتی فرق اشک و بارون دیگه معلوم نمیشه]

کلمه به کلمه ی بیت ها معطوف به عشقی که با دو میل و ریز بینی در ذهنیاتم میبافتم 

دست چپم در دست راست  محکم و قوی تو... قدم زدن در پارک لاله و محور صحبت ما مشترک باشد از تعداد واحدها و آزمایشگاه و برنامه ریزی برای کار و آینده ی مشترک ، راستش چون تو نبودی هیچ وقت نرفتم پارک لاله بی تو بودن تصورش در حد دیدن دار و درخت ها با قدمت 30 ساله و یک مشت آدم ها که اطراف فواره های حوض روی نیمکت نشسته اند وحرف مشترک دارند اگر بی تو میرفتم  فقط تنهایی سرد را به رُخم میکشاند 

یا تایمی از کلاس های ظهر را باهم جیم بزنیم و برویم آب هویج بستنی خوردن 

 تایم آخرین کلاس سه شنبه وقتی همکلاسی هایم مشغول تلفن بازی هایشان بودن ، ما دو تایی از دانشکده در عالم خودمان به تماشای آسمان پر ستاره قدم میزدیم تا به خیابان اصلی برسیم

  حالا شاهد این پاییزم که میگذرد و قدم به قدم همراهش نیستم

خنکا ،باران،برگ های زرد و نارنجی، خندیدن ازته دل ما سه تا،فست فود ها،گیجی ظهر آبان ماه،غر زدن سر نوشتن جزوء و استاد ،چایی و چیبس با ماست موسیر،تماشای دل انگیز غروب،موزیک ،اتوبوس خط واحد،شب های ستاره دار و دوست داشتنی،عشق ،رویا 

هیچکدام دیگر وجود ندارد زیر خوارها خاک دفن شده اند و جهت رفع دلتنگی هایم هرازگاهی فاتحه میخوانم .



گلاره
۰۰:۴۵۲۷
آبان

دوستت دارم های سیزده سالگی را

روی بخار شیشه ی کلاس کشیدیم

با یک قلب

و حرف اول یک اسم...


دوستت دارم های بزرگ تر را

در نامه های عاشقانه نوشتیم

پنهانشان کردیم

_هنوز هم یکی از آن نامه ها آنجاست

من از ترس مادرم

جوری پنهانش کردم که حتی خودم هم نتوانستم پیدایش کنم_

دوستت دارم،


و زنان در حوالی سی سالگی

شاید دیگر 

قلبی روی بخار شیشه نکشند

 اما

هنوز هم پر از دوستت دارمند 

چند تا از دوستت دارمهایم را

برایت 

مربای آلبالو درست کرده ام


چند تا را

گرد گرفته ام از اشیا

با یکی از آنها

پیرهنت را اتو کرده ام

و با یکی

با یکی دارم

این شعر را برایت می نویسم.


#رویا_شاه_حسین_زاده



دریافت
حجم: 607 کیلوبایت
توضیحات: دکلمه با صدای آران افشار

گلاره
۰۰:۰۵۲۷
آبان

بعضی وقت ها زندگی آدم طوری پیش میره که نمیخواد حقیقت های محض زندگیشو رو بقبولانه 

مثل الان من  در 22 سالگی مدائم در حال تجزیه و تحلیلم

از شهریور ماه سفر تنهایی مامان تا الان سفر تنهایی کربلای مامان

حالا دارم فکر میکنم من یه آدم مستقل هستم با فراز و نشیب ها و احساس های خوب بد کینه انتقام و دیگه به هیچ وجه به مامانم وابسته نیستم

یقینا معتقد بودم دلم مثل کف دستم صاف و بی شیلیه پیله هستم ولی انگار اینطوریا نیست سفر کربلا تلنگر نبود یه پتکی بود وسط ملاجم 

نوی خانه قدم میزنم ظرف های سینگ رو میشورم به چهره م توی آیینه دستشویی خیره میشم و دائم دو دو تا چهار تا میکنم کجای مسیر زندگیم اشتباه بوده و هست 

آخه کجاش؟؟ حداقل بدونم پس گردنی بزنم به خودم مثل آدم زندگی کنم 

فقط از این فکر و خیال های که هجوم میارن تو سرم به یه نتیجه رسیدم 

الان نرفتنم به کربلا بعد از این همه عجز التماس گریه زاری یه دلشکستگی شده 

میترسم بی حد و بینهایت میترسم یک تمرین باشه و شاید باید قوی تر از این حرفا بشم اگه خوشبیناته تر فکر کنم به حرفای ستاره و ثریا 

ثریا:شاید وقتی طلبیده بشی که خیلی بیشتر از این نیاز داشته باشی

ستاره:قسمت تو هم حتما یه روز و یه تاریخ دیگه س 

چقدر بده آدم خود درگیری داشته باشه  . 

+ مامان زیارتت قبول حق باشه سلامت بری و برگردی همه ی دنیای من :)


گلاره