گلاره

(آنالیز سابق)

(آنالیز سابق)


۰۰:۴۶۲۴
مرداد

همیشه هر احساسی یک روزنه ی کوچیک داره مثلا یک قلب رو تصور کنید با مداد رنگی قرمز کاملا رنگ آمیزی شده  اما یه نطقه ی هست
 ممکنه روزنه ی کینه باشه
ممکنه روزنه ی از دلشکستگی باشه
ممکنه روزنه از سالها دلتنگی باشه
ممکنه تنهایی مبهم باشه
همیشه یه نقاشی قلب یک دست قرمز رنگ نیست یه گوشه های کمرنگ یه گوشه عمیقا پر رنگ و یه گوشه های نقطه ی بی رنگ
و اینو شخصی میتونه خوب درک کنه دقت بالایی داره برای بعضیا شاید با نگاه اول یک دست
فکر میکنم دیده همچین شخصی از دو حالت خارج نیست یا قلب خیلی صافی داره یا اصلا به قلبش توجهی نداره افسار قلب رو دست عقلش داده
همیشه دوستم (سین ) بهم میگه احساسی برخورد نکن با منطقی پیش برو نظرمن برعکس چشمامو میبندم به ضربان قلبم گوش میدم ریتم همین ضربات باهم حرف میزنه ...
شابد تخیلی یا شدیدا مضحک به نطر برسه
میترسم از یه روزی که این روزنه ی کینه ی قلبم اگه وسط مخچه م بود تبدیل بشه به انتقام
این رورها که نه قبلنا هم یه روزنه های تنهایی مبهمی روی قلبم احساس کردم که این روزنه تبدیل به یه حفره ی عمیقتر شده
با اینکه تکنولوژی پیشرفت شده عضو گروهای مختلف اینستاگرام هست فیلم دیدن کتاب خوندن  دوستان متعدد حتی خانواده ی که دور و برم هستن بازم تنهایی مبهم هست
فکر میکنم تا آخر عمرم همراهمه به آینده که فکر میکنم میترسم نکنه داره عادتم میده پخته ترم میکنه از این بدتر بشه
تنهایی همیشه برای هر شخصی هست اصلا همینکه چند ساعتی در روز خودت باشی بهت آرامش میده به اصطلاح سرت سبک میشه
تنهایی مبهم سخت که نمیدونی خودت از خودت چی میخوای
به خانواده ت به عزیزترین آدمای زندگیت بی اعتماد میشی .

گلاره
۱۹:۴۰۱۲
مرداد

چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی؟ 
تو صنم نمی گداری که مرا نماز باشد (سعدی)

به این فکر میکنم که چقدر راست سن پایین ترباشه بچه تر باشی مثل آب زلالی و پاک

بچه که بودم چقدر آدمای بزرگتر به من التماس دعا داشتن منم توی دلم خنده م میگرفت از آتیش پاره بودن من خبر ندارن اما اون سن و آتیشا هیچی نبود در مقابل الان با مویرگام با تک به تک سلولام از عمق قلبم به حرف همون بزرگترا که الان خودم به جمعشون پیوستم ایمان دارم کودک بودن یعنی زلال 

یادش بخیر قید بازی کردن با همسنو سالام رو میزدم با خانم خزایی و خانم حسین آبادی مامان دوستام میرفتم مسجد نماز میخوندم 

اون وقتا به گل گلی های چادر نمازم فکر نمیکردم به مهرم به تسبیح که چطوری باشه به اینکه امشب ساعت 9 سریال داره دیر میشه نماز خوندن با جماعت و یه ربع اول سریالو نمیبینم به اینکه  مسافت مسجد تا خونه دوره یا نزدیک

کودک بودن یعنی خالصانه ایمان داشتن 

اصل مهمتر بود تا فرع حالا بر عکس شده 

فکر میکردم بزرگتر بودن یعنی ایمانش از من بیشتره از من اطلاعات دینی وسیع تر داره

ولی حالا خودم تو سن بزرگسالیم  این خبرا نیست 

چرا ایمان و اعتقادات سست تر میشه 

نماز چهار رکعتی ها از رکعت دوم به بعد انگار دارم ورزش میکنم یا همه ی اموری مادیم یادم میفته که فلان کار رو نکردم به فلانی زنگ بزنم ....

چرا  نماز نمیخوم یا 17 رکعت صبح و ظهر عصر مغرب و عشا با هم تازه مهمتر اینکه آخر شب میخونم

الان هم مثلا دارم به بهبود نمازم میکنم 

اول وقت بخونم 

یا اینکه تمرکزم بیشتر بشه و عادت نکنم طوطی وار خوندن و به مادیات فکر نکنم ذکرام رو تغییر بدم 

یا اینکه زمانبدی کنم بیست دقیقه برا خودم... دنیا و متعلقاتش بره به درک 

گاهی هم فک میکنم تقصیر خودمونه به شیطان زیادی رو دادیم الان رخنه کرده اسیرش شده یم 

در جربان هستم الله به نماز خوندن و این اشک تمساح ریختن من هیچ احتیاجی نداره 

 من برای ارامش روحیم نیاز دارم به یه ربع بیست دقیقه رها کردن دغدغه های مضحکم

گاهی هم به همنشینی یا صحبت با دیگران دقت میکنم بعضیا بینهایت آرامش دارن اصلا دوست نداری دل بکنی خیلی خوبن یه آرامشی که بهت منتقل میشه وقتی کنارشون هستی 

به زندگی این دسته آدما نگاه کردم و دقت کردم یه ایمان قوی تری هست

 بگم به درجه عرفان رسیدن نه اینطوری نیست این دسته آدمای سرشار از آرامش

نذاشتن که شیطان کنه رخنه توی وجودشون   ....

یکی از همین دسته آدمای خفن و با آرامش با دو کلمه حرف زدن یهو جذبش شدم 

بین صحبتا برام یه دعای خیلی خوب کرد انشالله این دعا هم برای من و هم برای خواننده ی که داره سطر به سطر این وبلاگ رو میخونه اجابت بشه الهی آمین 

انشالله همیشه دستت توی دست عزیزای خدا باشه

+عنوان:شهر باران از محمد علیزاده


گلاره
۰۱:۰۹۱۲
مرداد

به کجا میروم؟ آخر ننمایی وطنم  

مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا

یا چه بود است مراد وی از این ساختنم

جان که از عالم علوی است یقین میدانم

رخت خود باز بر آنم که همان جا فکنم 

گلاره