شب یلدای 94
وقتی یه مدت خیلی طولانی ننویسی بعدش نمیدونی از کجا شروع کنی به گفتن و نوشتن غریبگی داری اصلا به اتمسفر وبلاگت :)
خبببببب اول سلام و صد سلام
جونم برات بگه وبلاگ جان و دوستان عزیزی که گاهی به من لطف دارن و سطر به سطر میخونن و با کامنت های پر از عشق و محبت ....من به نوشتن امیدوار میشم :)
اول از همه امروز ظهر دره تلگرام و اینستا رو گل گرفتم و تعطیل کردم صبح تا شب و ایضا عکس قضیه فتوسنتزمم در این دو اپلیکیشن بود در یک ثانیه تصمیم گرفتم به این اوضاع تکراری و حالت تهوع وار خاتم بدم و یکم بزارم در آرامش غوطه ور بشم حالا ممکنه این تنهایی یک هفته دو هفته یک ماه ادامه داشته باشه یا شاید همیشه دقیقا تصمیمم نگرفتم
امشب دوباره شب یلدا تقریبا تنها بسر شد
مامانم از غروب بساط تخمه های مختلفش و میوه هاشو توی هال چینده بود که داداشام شام خوردن سریع نرن واحداشون انگار خونه ما سوزن داره :)
داداش کوچیکه خانمش و سامیار پسرش رفتن لنگرود خونه ی مادر ....داداش بزرگ هم بعد از طلاقش اسباب اثایه ی نصفو نیمه ش مونده و شبا میره کنج تنهایی خودش ....نور چشمی خانواده خواهرم که خونه و زندگیش کلا تهران با برنامه ایمو نازنین (دختر خواهرم ) و داماد و خواهر با مامان تصویری حرف زدن برا آمار گیری اینجا چه خبره :))
خلاصه دوتا داداشام برای شام اومدن خونه با دیدن بساط چیده شده وسط هال غافلگیر شدن و مجبوری باهم کیمیا دیدیم نیم ساعتم سرگرم مخلفات سینی هال شدن و بعدش رفتن واحداشون
منم به مامان کمک نمودم ظرفا رو جمع کردم یه انارم کوفت شد توسطم :)
بعدش رفتم سراغ گوشی مامانمو چک کردم دیدم بله گروه خانوادگی عکس فرستادن دسته جمعی و از بساط شب یلداشون فرستادن و تولد تولد گرفتن برا دو تا از پسر خاله هام
بماند من اصلا به پسرای آذر ماه هیچ علاقه ی خاصی ندارم و آبم باهاشون تو یه جوب نمیره
جدیدا زدم تو کار بافتنی در حد خیییلی خیییلی مبتدی مامانم استادم شده
گاهی اینقدر با حوصله و صبوری بهم طرز نخ بافتنی به دست گرفتن و قلاب آموزش میده اوایل من یذره نا امید میشدم با پا میزدم وسط بافتنی و قهر :)) از لاینفک خصوصیات خری اخلاقمه ولی مامانم دوباره صبوره میزاره حالم بهترشد از عصبانیتم کمتر شد دوباره ادامه ی هنرجوییم رو آموزش میده واقعا خجالت میکشم چون تا حالا صد بار مامانم بهم گفته بیا کار با اندروید نشونم بده خیلی بی معرفت بودم و اصلا حوصلم به آموزش نمیکشه
اینا رو باید آنالیز کنم و بنویسم بنده به شدت بیشعور هستم مامانم خیلی با خنگی من کنار میاد توی کار
آشپزی و تنبلی هام و حتی این بافتنی... نشده دریای از محبتشو با یک قطره خوبی جواب بدم
بشدت برای خودم متاسفم و امیدوار به جبران
میخوام خواهرم بهمن ماه میاد براش لیف ببافم و سورپرایزش کنم :)
البته خواهرمم خدای معرفت همیشه از این همه فاصله هوای منو داره چه مالی و محبتی :)
پ.ن : امشب با این سبک نوشتنم تقریبا با فاطمه نویسی خوی گرفتم خیلی وقت بود رفته بودم تو کار قلبمه سلنبه حرف زدن اصلا به گروه خونی هم نمیاد :)))
پ .ن : این پست کاملا تقلیدی بود از باز آی همشهری جان جان جان خودم :)
این جور طرز نوشتن محشره دختر ...خیلی دوست داشتم