گلاره

(آنالیز سابق)

(آنالیز سابق)


۱۶:۳۴۰۵
آبان
پسر عمه ی شیش ماه امیر مهدی عزیزم خدانگهدار 
مرسی از اینکه تو این چند وقت با ذکر "أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء" یاد خدا را دل من بیشتر تکرار کردی و با تکرار هر دفعه  برای شفا گرفتن تو روح خودم بیشتر آرامتر شد
مرسی از اینکه به من یادآوری کردی زندگی ارزش یک ثانیه بدی کردن و دلشکستگی نداره 
امیر مهدی جانم روحت در آرامش الهی و التماس دعا 

+دوستان امیرمهدی ما فقط شیش ماهش پاک پاگ از دنیا رفت اگه این پستو خوندین براش یه صلوات بفرستین ... تشکر


گلاره
۱۸:۰۸۲۲
مهر

یک حس جدید رو در خودم احساس میکنم حسی بنام دوست داشن از راه دور از آدمای احساساتی که افسار عقلش رو میده دست دلش نیستم ولی عجیب برام

انگار یه نفر منو دوست داره ولی نمیگه و همچنینن من هم اون رو دوست دارم جز وبلاگ نمیتونم این احساسم رو برای کسی دیگه بیان کنم 

بدم میاد ازم بخندن بگن مگه ساحره شدی 

یک نفر در کنارم نیست اما دوست داشته شدنش داره بهم منتقل میشه داره تلاش میکنه برای باهم بودنمون 

 دیگه از یه دختری که احساسای متفاوت داشته  مثلا نویسنده یک کتاب تا خواننده و بازیگرو استادم و لبخند پسر همکلاسیم و .. در عرض صدم ثانیه عاشق میشم رویا میبافم و پنجمین بعدش  همه ی رویاهای بافته شده ی آینده از یادم میره خبری نیست :)

حالا دیگه از این دختر خیالی هیچ خبری نیست منم دارم تلاش میکنم از تغییر رشته گرفته که بهش نزدیک تر بشم و آشپزی و ساختن یک زندگی شاد

ساعت دیوار اتاقمو نگاه میکنم گاهی گوشیمو چک میکنم و هیچ احساس بی قراری ندارم ته ته ته دلم بهش اعتماد دارم و همچنین یه حسی بهم میگه اوشونم ب من اعتماد داره :)

حسم میگه تفاوت سنی ما زیاد نیست 

یک پسره ادبیاتی و مستقل و قوی که بودن در کنارش قد یک دنیا آرامش و امنیت هست 

دقیقا نمیدونم این انتظار کی به پایان میرسه چهار ماه دیگه یکسال دیگه چهار سال دیگه نمیدونم 

از همینجا ازت متشکرم بابت تلاشت و دوست داشتنت اینقدر خالصانه هست که از راه خیلی دوربهم منتقل میشه و بهت قول میدم تمام تلاشو برای بهتر شدن و موفق بودن و اعتمادت  انجام بدم

گلاره
۱۶:۵۱۱۶
شهریور
چار چوب در ایستاده ام  با چادر گل گلی و دست راستم قرآن  دست چپم کاسه ی آب مامان رو بدرقه میکنم برای سفر مشهد الرضا
حالا تنهای تنهام با وجود یک نفر در خانه ولی قهر 
وقتی بالشت اتاق را جابه جا میکنم ظرف ها در سینگ ظرف شویی شستم خانه را جارو برقی میکشم میز تلویزیون را گرد گیری میکنم شام و ناهار های فریز شده را رو گاز میگذارم گرم شود 
وقتی تنهایی روی تراس حیاط مینشینم به ماه خیره میشوم و مامان نیست از حسم برایش به صورت مبسوط بگوییم 
در دلم زمرمه وار میخوانم
چرا رفتی چرا من بی قرارم به سر سودای آغوش تو دارم
گلاره
۱۵:۵۴۰۹
شهریور


شیش ماه از سال میگذرد و من هیچ غلطی نکردم :l

سه ماه بهار 94 کلنجار رفتن با دانشگاه و امتحانات و کسب مدرک بی خود لیسانس گذشت حتی یه کلمه ی صنایع غذایی یادم نیست کاملا فلش شدم 

سه ماه تابستان 94 تصمیم بر زندگی شاد و پر انرژی درستو حسابی داشتم 

تیرماه خودمو توجیح کردم ماه رمضان و انجام کارهای روزمره بسی بسیارسخت فقط سالی یبار مثل آدم مشغول عبادت باشم قرآن بخوانم و 40 صباح دعای عهد که برعکس سال های دیگه هیچ کاریم روال نداشت 

مرداد ماه تصمیمم بر این بود برم کلاس خیاطی یا کلاس بستکبال 

 آموزش آشپزی و شیرینی پزی

 دنبال یک زندگی شاد و پر انرژی

 خواندن کتاب های مورد علاقه و یه دل سیر تماشای فیلم و سریال خارجی 

 wake up ساعت 8 صبح و پیاد روی صبح ها 

کوبلن دوزی 

رسیدگی به گلدان های شمعدانی و حسن یوسفم الان بدبخت شمعدانیم خشک شد:( حسن یوسف برگاش پژمرده شده

مرتب بودن اتاقم الان دقیقا بازار شام و سگ میزنه گربه میرقصه 

هر روز زبان خواندن و گوش دادن به برنامه های نصرت ... اگه به اجبار کلاس زبان نبود حتی همون نیم ساعت قبل از کلاس هم نمیخوندم

شروعی دوباره برای خواندن کتاب ها و جزوه های دانشگاه پیش به سوی ارشد... که اصلا یهو نا امید شدم ...یهو تصمیم به تغییر رشته گرفتم ... یهو خسته شدم و بی هدف دارم پیش میرم

مسافرت شمال و مشهد... کاش امام رضا مهر بطلب مثل پارسال مجردی ...کلی حرف دارم که بابد بیام یا امام رضا بطلب 

نمازهای مغرب و عشا مسجد محل نماز بخونم که حرفی نزنم دیگه سنگین ترم تو خونه هم قضا میشه بعضی وقتام اصلا نمیخونم :l

امیدوارم شیش ماه بعدی سال خوب پییشرفت کنم توی زندگیم درجا نزنم و غرق در غبطه و نا امیدی بی هدفی نباشم...

یه امیدواری قشنگ برای پاییز رنگی و زمستان سفید 

گلاره
۲۱:۱۱۰۶
شهریور

1: زندگی مجموعه ای از فراز و نشیب هاست دلت میخواهد کار بکنی اما مجبوری کار دیگری انجام بدهی از چیزی ناراحتی اما می دانی که نباید باشی

2: موری پرسید:کسی را پیدا کردی حرف دلت را با او بزنی 

آیا در خدمت جامعه هستی؟ آیا می توانی به حدی که میتوانی یک انسان واقعی باشی؟

3: روزگاری به خودم قول داده بودم برای پول کار نکنم می خواستم به سپاه صلح بپیوندم میخواستم در زیبایی ها زندگی کنم به مکان های الهام بخش بروم

4: دل کندن و منفعل شدن بدین معنا نیست که نگذارید تجربه ای به شما نفوذ کند بر عکس اجازه دهید تا عمیقا تجربه کنید تنها این گونه است که به دل کندن می رسید

5: زندگی پر معنا: خودت را وقف جامعه پیرامونت بکن وقتت را صرف کاری بکن که به زندگیت معنا و هدف می بخشد

6: همه ما و من گمان میکنیم که نوارها و مانند عکس ها و وبدبوها تلاشی نومیدانه برای ربودن چیزی از چمندان مرگ هستند

7: یک آموزگار بر ابدیت اثر میگذارد و هرگز نمی تواند بگوید که نفودش در کجا متوقف می شود

8: کاه آنچه را می بینی باور نمیکنی مجبوری آنچه را احساس میکنی باور کنی و اگر قرار باشد کاری کنی که دیگران به تو اعتماد کنند باید احساس کنی که توهم می توانی به آنها اعتماد کنی حتی وقتی در تاریکی هستی حتی وقتی داری سقوط می کنی

9: خیلی ها زندگیشان بی معناست به نظر نیمه خواب می رسند حتی وقتی کاری را می کنند که به اعتقادشان مهم است انگار در خواب و بیداری هستند به این دلیل است که خواسته اشتباه دارند برای اینکه به زندگی خود معنا بدهید باید دیگران را عاشقانه دئست بدارید خودتان را وقف دنیای چیرامونتان بکنید چیزی خلق کنید به شمت معنا و هدف بدهد

10: واقعیت این است که این روزها اگر خانواده ای در کار نباشد بنیاد و مامنی وجود ندارد که مردم به آن تکیه کنند اگر حمایت و مهر و عشق خانواده را نداشته باشی می شود گفت که چیزی زیادی نداری

11: مسئله تنها عشق نیست اشخاصی که دارای خانواده هستند می دانند کسانی را دارند که از آن ها مراقبت کند این همان چیزی است که وقتی مادرم مرد از آن محرئم شدم چیزی جای خانواده را پر نمی کند نه پول نه شهرت و نه هیچ چیز دیگر

12: درباره ی تنهایی هم همین مطلب صادق است(دست می کشد رها می کنید می گذارید تا اشکتان سرازیر شود.آن را بظور کامل احساس می کنید و سر انجام به شرایطی می رسید که می توانید بگویید:بسیار خوب این لحظات تنهایی من بود. از تنهایی نمی ترسم اما حالا می خواهم این احساس تنهایی را به کنار بگذارم و به این توجه کنم که احساسات دیگری نیز در این دنیا وجود دارد می خواهم آنها را نیز تجربه کنم)

13: میچ: اگر می خواهی برای اشخاصی در رده های بالا تظاهر به دارندگی کنی بهتر است فراموش کنی آنها به هر صورت به تو به دیده حقارت نگاه می کنند.برای افراد واقع در رده های پایین هم تظاهر به بزرگی نکن تنها به حالت غبطه می خورند جاه و مقام تو را به جایی نمی رساند تنها با دلی با دریچه هی گشوذه هم جریان بقیه می شوی

_____________________________

سه شنبه ها با موری برایم رفت در لیست کتاب های که باید مداد در دست بگیرم سطر به سط بخوانم و خط بکشم 

ازاول کتاب یه سوال چند بار تکرارشد و مخمو مشغول کرده بود 

اگر بیاموزی که چگونه بمیری می آموزی که چگونه زندگی کنی؟؟

و در پایان

وقتی همه ی عزیزانش برای لحظه ای اتاق او را ترک کرده بودند تا در آشپزخانه فنجانی قهوه بنوشند موری از تنفس بازایستاد

و او از میان رفته بود 

فکر میکنم او به عمد این گونه مرد معتقدم نمی خواست کسی آخرین تنفسش را شاهد باشد . نمی خواست کسی تحت ناثیر آن صحنه قرار بگیرد.

فکر میکنم می دانست که در رختخواب خودش خوابیده است می دانست که کتاب ها یاد داشت ها و گیاه کوچک با میه اش در نزدیکی اوست می خواست با آرامش بمیرد و این گونه مرد.




گلاره