پنج دقیقه دیر سره کلاس زبان رسیدم و استادم یه نگاه به ساعت مچی دستش انداخت بعد فرمود "you are late "
منم سر مو پایین انداختم و با همون غم بی وجود سحر توی چهره م جواب دادم "im sorry"
یه نگاهی به کلاس انداختم برا پیدا کردن یه صندلی خالی دیدم بله بعضی از چهره ها آشنا هستن ترم های قبل هم باهاشون داشتم ولی حتی در حد سلام و علیک هم نه در حد همکلاسی فقط (قابل توجه دوستانی که فکر میکنن من روابطه عمومیمم خوب اصلانم خوب نیست داغونه )
یه ربع ساعت اول استاد شروع به معرفی از نحوه ی تدریس و نمره خودش بود
چقدرر سختگیر بود و ایضا تازه فهمیدم چه غلطی کردم از سحر جدا شدم :/ فاتحه م خوندس این ترم افتادم :/
بعد صحبت کردم میشه چند لحظه برم پیش سرپرست زبان .... یهو کلاس از شدت خنده منفجر شد:/
استاد هم رو به من گفت :میخوای چنج کنی ؟؟منم جواب دادم : با اجازه
رفتم پیش سرپرست زبان هر چی آه و ناله زدم دلیل بیخود آوردم تایم و استادمو تغییر بدم قبول نکرد از بس بیشعوره همیشه ازش متنفربودم
دست از پا درازتر با چیک چیک عرق سرد و لرزش بدنم از استرس اومدم نشستم سر جام بی هیچ صحبتی فقط به استاد گفتم قبول نکرد
بعد از کلاس تنهاییمو بی سحر پر رنگ تر دیدم
وقتی سره ایستگاه اتوبوس همیشه در حال حرف زدن بودیم :(
تنها دلخوشی من اون لحظه فقط غروب تاریک و سرد دی ماه بود
دستامو تو جیب پلیورم فرو بردم همزمان با قدم زدنای غمگینم به درخت کریسمس با چراغ رنگی رنگیش پشت ویترین مغازه ها نگاه کردم و اکسیژن سرده دی ماه رو با نفس عمیق به ریه هام کشیدم
بعدش جهت رفع غم و غصه هام یه مغازه رفتم و لوازم تحریر خریدم

وایسادم ایستگاه اتوبوس تا اتوبوس مسیر خونه مون بیاد
هنذفری رو توی گوش هام گذاشتم دوباره جهت فراموشی غم و غصه هام :(
اوج گرفتن این قسمت شعر
ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار!
هشدار! که آرامش ما را نخراشی..
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم!
اندوه بزرگی ست چه باشی.. چه نباشی.
ذهنم درگیر این تصمیمم یهویی جدایی از سحر بود
و به دو نتیجه اساسی رسیدم
1: من وقتی دارم وابسته میشم یا احساساتم از شور به در میشه سریع اون کار یا هر چی حتی آدم توی زندگیم باشه حذف میکنم
2: هشتیمن یا نهمین باره وقتی دوستام متاهل میشن فاصله ی من هر روز بیشتر و بیشتر میشه تا ماکزیمم میرسه و قید اون دوست رو توی زندگیم میزنم
وقتی سحر متاهل شد احساس کردم دیگه نمیتونیم مثل قبلترها ببشتر باهم باشیم دیگه همیشه با من هم مسیر نیست پارک رفتن ها، دیگه حذف میشه بستنی خوردن و رستوران با مشترک زندگیش و با من حذف میشه ، مکالمه های تلفنیش با مشترک برای رعایت ادب با فاصله از کنارش قدم میزدم
نمایشگاه کتاب پارک شاهد رو امسال تنهایی رفتم و گاهی توی اتوبوس باهم بودیم بین ما کاملا سکوت بود درحالی تا همین تابستان برای حرف زدن وقت کم داشتیم و زمانو تقسیم میکردیم کی اول بگه خب نوبت تو تمام حالا نوبت منه ....فاصله ی دنیای دخترانه ی من و سحر خییییلی زیادتر شد.
شرایطت رو میدونم چقدر سختی کشیدی تو این 23 سال زندگیت از ته قلبم برات آرزوی خوشبختی و سپید بختی دارم بهترین رفیقم انشالله سالیان سال در کنار همسرت عشقتون پایدار و روز به روز افزون تر باشه با تنی سلامت و دل خوش از شادی الهی آمین یا رب العالمین
دریافت
حجم: 4.4 مگابایت
توضیحات: مآه و ماهی ...حجت اشرف زاده