گلاره

(آنالیز سابق)

(آنالیز سابق)


۰۱:۱۵۰۲
ارديبهشت

برایم تلگرام پیام فرستاد سه بار پشت سر هم به طبق عادت همیشه اش  فاطمه فاطمه فاطمه و بعد از جواب بنده جانم بفرما 

 حرف هایش را زد و ته ته ش گفت داغونم نابودم حالم اصلا خوب نیست 

او  ایز تایپینگ.... من فکر میکردم به روزهای دی ماهم دلم فقط حجم وسیع قدم زدن تنها را میطلبید 

بیام هایش را میخواندم در طول زمان سیر میکردم روزهای که دنیا برایم به آخر رسیده بود

در جوابش تایپ زدم بیا بریم بلوار یه عالمه قدم بزنیم سریع گفت: جدی؟؟!! و در دو دقبقه

 روز و ساعت و محل دبدار تعیین شد اما روزهای پشت سر هم بارانیه فروردین نگذاشت 

یک جای ذهنم تیک زده بودم قدم زدن با او فراموش نشود

به محض بیکاری روزهایم بهش پیام زدم اگه حال و هوای قدم زدن را داری پایه تم :) جوابش آره بود 

رفتیم و قدم زدیم و نشسته ایم روی نمیکت های بلوار  

حرف زدیم از دردهای مشترکمان 

او خیلی درون گرا هست هیچ وقت از غصه هاش نگفته بود حالا لبریز شده از گفتن دردها و سبک شدن ها و در آخر با خوردن بستنی سعی کردیم دردهایمان را قورت بدهیم :)

گلاره
۲۰:۱۹۳۰
فروردين

مریم خدا رحمی :به نظر خودتون تصمیمم درستی گرفتین , همه تقریبا مخالف بودن که روغن ها رو جمع کنیم ولی خب مخالفت بقیه شما رو منصرف نکرد, برام جالب بود 

هومن برق نورد : چیش براتون جالب بود ؟؟

مریم خدا رحمی : اووم اینکه انقدر از خودتون مطمئنید

هومن برق نورد: تو زندگی از هیچی بیشتر از تنهایی نمی تونی درس بگیری وقتی بین این همه آدم خودتو تنها میبینی مجبوری به خودت مطمئن باشی آدمی که از خودش مطمئنه دیگه یه نفر نیست به تنهایی یه لشکره , یه لشکر متحد , این چیزیه که این کارخونه بهش احتیاج داره 

مریم خدا رحمی :دقیقا درست,  بابای منم خیلی سال تنها تو این کارخانه هم خودش سرباز بوده هم فرمانده 

هومن برق نورد:خوبی این زندگی اینه که آدم به همه ی معلق بازی هاش عادت میکنه 

بگذریم من عادت ندارم در این مورد با هر کسی صحبت کنم

مریم خدا رحمی:خب پس چرا با من صحبت کردین 

هومن برق نورد:چون شاید شنونده ی خیلی خوبی هستین 


پی نوشت:  سکانس های که باید سه بار قشنگ دید تا حک شد حافظه طولانی مدت ذهنت و بعد یک ربع دیالوگ های خوبشنو حفظ بگی: )

#حجم_وسیع_تنهایی 

#عاشقانه 

#همراز 

گلاره
۲۳:۱۰۲۷
فروردين

همینطوری یهویی از اینجا فاصله گرفتم در حد اینکه یواشکی بخونم وبلاگ های شما رو: )

آخرین پست سال 94 هم نوشتم ولی چون حالم قبل عید اصلا خوب نبود زدم حذفش کردم: ) 

شب آرزوها هم اومدم بنویسم بعد گفتم بی خیال من که آرزوی ندارم دلت خوش ها , یذره فکر کردم , این شد نتیجه ش:

1:چه میشد روز تولدم باران بباره یعنی 26 اردیبهشت: )

2: چه میشد برنامه مم جور میشد اردیبهشت مشهد برم 

3: چه میشد برنامه جور میشد کربلا می رفتم اونم وسط اردیبهشت 

4:ع نمایشگاه کتاب تهران آرزو به دلم موند یبار نرفتم: | 

5: یا از همه مهم تر  اول مهر سره کلاس پرستاری باشم 

6: اسپکینگ لعنتی زبانم خوب بشه: | 

7: با این لیسانسی که هستم یکاری پیدا بشه حداقل:( 

8:کوله بار این هم تنهایی هم بماند ..

دوباره بگم چقدر آرزوها دارم اعم از مادی تا معنوی: ) 

برای سال جدید هم یسری تصمیمات دارم که امیدوارم ( نیمه ی پر لیوانو میبینم ) انجام بدم  

تصمیمات رو بعدا مینویسم: ) 


++ ممنونم این مدتی که نبودم همچنان اینجا سر زدین و دوستان حتی زحمت کشیدن زنگ و پیام زدن 

از ته قلبم میگم نه با گفتن حرفای کلیشه ی دوستون دارم ,عاشقتونم نه نه هیچکدوم از اینا نه , شما ها رو از نزدیک ندیده و حتی صحبت ای در حد کامنت ارداتمندم چون نه کلمه ی دوست,  رفیق هستین: ) 

گلاره
۱۵:۳۶۲۱
اسفند

رو بروی دریا ایستاده باشی 
و 
خاطره ی یک خیابان خفه ات کند.


گلاره
۲۳:۳۹۰۴
اسفند

یک کلمه ی سه حرفی ...برآی من عشق همیشه از اسفند ماه شروع میشود با خودم خیلی وقت است که کلنجار میروم فصل و مآهش را تغییر بدهم مثلا در پاییز , مهر مآه تو را ببینم و بهار ، مآه اردیبهشت به وصالت برسم البته رمانتیک و نشدنی :) 

مآه اسفند بود ،یک ظهر پنج شنبه، کله ی صبح سره کلاس بودم تا سه بعدظهر آویزان و خسته به سمت خانه بر میگشتم از دل مغازه های که کرکره هایشان پایین بود و سکوت آرامش بخش به مخم هجوم میاورد قدم میزدم و ولوم هنذفری ام تا آخرینش بالا بود سامان جلیلی در گوش هایم فریاد میزد 

[چه رویایی شدی توو ذهن من ]

هرازگاهی یک تاکسی در خیابان عبور میکرد صدایش را میشنیدم، یک دختره تینیجری بودم و ترم اول دانشگاه ...چشم هایم را بستم و یک عشق را در کنار خودم تصور کردم که این حجم سکوت و تنهایی قابل هضم تر باشد برایم، چشم هایم را باز کردم بیخیال این شعر بافی ها شوم از بخت بد من هوا هم انگار دل به دل من داده بود داستان تخیلی در ذهنم جریان بپدا کند، سوز سرما همانند یک سیلی محکم به صورتم میزد و باران ریز ریز میبارید .. ادامه دادم تو را تصور کردم با شلوار مشکی لباس طوسی و زیب کاپشن مشکیت هم تا نصف باشد و من هم با کفش های قهوه ای سوخته پالتوی طوسیم که تا سر زانویم هست دست در دست هم قدم بزنیم و درباره ی گزارشکارهای جلسه ی بعد بحث کنیم یا قول آب هویج بستنی یت در پارک لاله یا درباره روش تدریس فلان استاد بحث کنیم یا نه یهویی برگردیم همزمان تو چشمای هم زل بزنیم و همزمان به صوتی که از دهان مان خارج میشود بخندیم بگم نه اول تو بگو؟؟ تو هم تعارف تیکه پاره کنی و ایضا جمله مرا تکرار کنی و همزمان بگوییم" من از این رشته ی که انتخاب کردم پشیمونم"  و از این جمله ی که دقیقا در ذهن هر دوی ما مشترک ادا شد هروکر بخندیم با صدای بلند طوری سکوت لعنتی ظهر پنجشنبه ی اسفند درهم بشکند ...

سره راهم اولین ایستگاه اتوبوس ایستادم و از این خیالات احمقانه ام لبخند ملیحی زدم و این دفعه از شانس خوب من هیچکس نبود لبخند سرخوشانه را ببیند و دیوانه خطابم کند :)

پنج روز بعد 9 صبح سه شنبه آزمایشگاه داشتم راهرو خلوت بود وارد کلاس آز شدم همکلاسی های جدید را دیدم مشغول روپوش یوشیدن و یا سره شان درکیف هایشان بود ساقه طلایی و شیر کاکاو برای صبحانه میخوردن 

روپوشم را پوشیدم و پشت یکی از میکروسکوپ ها نشستم و چند ثانیه بی هیچ عکس العملی هاج و واج ماندم و بعد ازشدت هیجان قلبم تالاپ تولوپ نفسم را بند آورد...امکان ندارد من که همیشه از رویاهایم ساده گذشته ام.. . تو نشسته بودی روی یکی از صندلی های چرخان آزمایشگاه  و لباس طوسی زیپ کاپشنت تا نصف سگرمه های درهم اعصاب مصاب تعطیل کوله ی مشکیت روی پا و دست هایت زیر چانه چشم دوخت بودی دره ورودی .. از پشت میکروسکوپ ها نگاهت کردم ولی قلبم همانند طبل میزد همه ی  اکسیژن آزمایشگاه برای نفس کشیدنم کم بود به پنجره پناه بردم هوای خنک صورتم را نوازش میکرد از پنجره محوطه ی دانشگاه را نگاه میکردم و ذهنم معطوف به آن آدم رویاها 

از آن روز به بعد همه ی عزمم جزم شد برای به دست آوردن رویاهایم ..ساعت کلاس ها و واحدهایت را از بر حفظ بودم  گاهی که کلاس هایم زودتر از تو تمام میشد روی جدول دانشگاه مینشتم به انتظارت و سامان جلیلی گوش میدادم 

[چه رویایی شدی توو ذهن من شدم هیچ ُ تویی تکرار من

یه جور شستی عقلو از سرم که داغون همه افکار من]

که انگار جریان زندگی مرا میدانست و این آهنگ را فقط مختص من خوانده بود

تو با دوستانت با قهه قهه از دانشکده کشاورزی بیرون میآمدی و من از دور نظارگرت بودم حتی پلی آهنگ را قطع میزدم آهنگ خنده های تو قشنگتر از صدای سامان جلیلی بود :)

ترم و امتحانات تمام و من هر هفته هر روز هر ساعت و هر ثانیه عاشق رویایم شده بودم یعنی عاشق تو ولی برایم دست نیافتنی بودی 

ترم جدید که شروع شد خجسته و شآد سره کلاس ها انتظارت را میکشیدم و در دلم دعایم این بود واحدهای انتخابی مان یکی باشد ...هی روزگار.... من که علاقه ای به رشته ای انتخابی ام نداشتم حالا انگیزه و علاقه به رشته ام چندین برابر بود ...

هفته ها گذشت  نیآمدی و تیک زده بودن کنار اسمت دانشجویی انصرافی....

جالب است سامان جلیلی حالا میخواند 

رفتنت 

نه نمیشه 

بآورم ....


+برای رادیو بلاگی های پر انرژی و خوش اخلاق و مهربآن:) 

خدا قوت رادیو بلاگی ها


 

گلاره