گلاره

(آنالیز سابق)

(آنالیز سابق)


۰۰:۳۵۰۶
تیر

با زبان روزه و گرمای اول تیر فقط تجربه غصه خوردن و اشک ریختن کم داشتم که اینم به تجربیاتم اضافه شد .

همه ی چیز از یه اپتومتریست شروع شد , سامیار( تنها برادرزادم) برای چکاپ دوره ی دو سالگی بردیم چشم پزشکی و بعد از معاینه گفت چشم چپش تنبلی داره باید یه مدت  روزی دو سه ساعت چشم راستشو ببندیم , تحمل بستن چشمش واقعا برای من که عمه ش هستم سخت , با اصرار منو خواهرم نوبت فوق تخصص گرفتیم که بابا اپتومتریست برا خودش حرف میزنه آخه بچه دو ساله هنوز جیش نگه نمیداره چه به چشم ضعیفی 

خانواده هم گفتن حالا که سامیار میره برا توام نوبت میگیرم( بنده از روز ازل کلاس اول دبستان تا البد الدهر عینکی بودم ,هستم ,خواهم بود :| آستیگماتیسم ) 

امروز ساعت دونیم ظهر اوج گرما سرخوش رفتیم چشم پزشکی 

بعد اینکه دکتر یه ربع به چهار اومد اون همه معطلی و دو بار برای اطمینان  در فاصله پنجاه دقیقه ی چشمای سامیار رو چک کرد 

رو به داداش و زنداداش گفت پسرتون چشماش بد ضعیف نیاز به عینک داره , عمه ش چشم راستش و برادرزاده ش چشم چپش , ژنتیکی هست 

وقتی اسم عینک اومد دیگه هیچی نشنیدم اون مطب دور سرم میچرخید

داداشام با خودش تکرار میکرد آخه این همه  ارث ژنتیکی چرا چشمای تو بابا

زنداداشم میگفت یعنی هیچ راهی نداره ,

تمام پله های که از اون مطب اومدم پایین 

صدای خودم تو گوشم میپیچید وقتی دستمو مثل میکرفون جلو دهنم میگرفتم خیلی جدی سامیار رو پیج میکردم , دکتر سامیار ن.ج.ا.ب.ی به بخش جراحی 

صدای سامیار تو گوشم تکرار میشد که به تقلید از من با خنده پیج میکرد آقای دکتر سامیار به اطلاعات 

برای همه آرزوهای که براش دارم کلاس زبان ,کلاس موسیقی ,دکتر بودنش 

به چهره ش نگاه میکردم آخه عینک چطوری رو دماغ تو جا میشه عمه ت دورت بگرده 

به غریبه ی زنداداشم تو شهر ما , کاش مامان زنداداشم کنارش بود بهش میگفت قوی باش دختر , خوب میشه پسرت , یه عینک ساده س 

هر پله ی یه خاطرات رو یاد آوری میکرد , هر پله یه حرف های تو سرم میچرخید 

یاد کلاس اول دبستان خودم ,همه ی سال های که عینک دست از سرم بر نداشت  و من هیچ وقت مثل آدم همیشه عینک نزدم 

یاده همه ی عکس های بچگیم که عینک رو چشمامه  

به یاد حرف های دوستم که میگفت وای من عینکمو بردارم دنیا جلو چشمام تاره , عینک برا خودش یه دنیایی 

بغض بغض بغض  چهره ی سامیار رو نگاه به اون چشمای مشکی خوشگلش بغض 

تو دلم میگفتم کاش عمه ت هر دو تا چشماش ضعیف بود ولی تو نه سامیارم 

عینکو روی چشمای سامیارم تو ذهنم تصور میشد 

اشکام بی اختیار  چکیده میشد..

من از عینک متنفرم ,هیچ وقت دوست ندارم رو چشمای سامیار عینک ببینم 

غمگین ترین لحظه ی زندگیم لحظه ی که عینک رو چشمای سامیار ببینم , من عمه شم عینکی هستم , دوست ندارم برادرزادم عینکی باشه 


---------

من برای یه عینک اینقدر ناراحت هستم فقط میتونم بگم  

خدایا خودت کمک کن به حال دل پدر مادرهای که بچه شون رو تخت بیمارستان مریض 

خدایا خودت هوای همه ی بچه های مریض که روی تخت بیمارستان هستن رو داشته باش 

گلاره
۲۰:۴۳۰۲
تیر

آیا میدونین یکی از دلایلی که شما پیشرفت نمیکنن و چندین و چند سال تو همین وضعیت موندین چیه؟

آیا میدونین دلیل اصلی که شما تو زندگی به خواستتون نمیرسین یکی از دلایل اصلی چی می تونه باشه ؟

اون دلیل سرزنش کردن خودتونه

من قول میدم شما در طول روز خیلی خودتونو سرزنش میکنید 

تو ذهن خودت ,خودتو زیاد سرزنش میکنی 

 کاشکی پارسال فلان کار رو میکردم , سرزنش کردن خودت باعث میشه که تو ثابت بمونی 

چرا؟چون ذهنت تو گذشته گیر کرده و به جلو نگاه نمیکنه , زمان حال رو فراموش کرده و فقط و فقط داره به کارهای که در گذشته میتونستی انجام بدی فکر میکنه

خب این انرژی گرفته میشه 

تمام انرژی و ذهن شما صرف کاری میشه که در گذشته میتونست انجام بشه و شما دیگه به جلو نگاه نمیکنی زمان حالتو از دست میدی 

سرزنش کردن خودت یکی از بزرگترین دلایل شکسته ت 

چرا خودتو سرزنش میکنی 

در گذشته کارهای میتونستی انجام بدی تموم شد رفت هیچ قدرتی نمیتونه برش گردونه 

هیچ نیروی نمیتونه برگردونه 

همه در گذشت میتونستن کاری رو بکنن , زمینی بوده میتونستن بخرن, کاری بوده میتونستن راه اندازی بکنن , جایی بوده میتونستن استخدام بشن 

الان چی؟ الان که ارزشش بیشتره

 وقتی میدونی نمیتونه برگرده چرا انقدر بهش فکر میکنی 

چرا انقدر خودتو سرزنش میکنی 

کاشکی فلان کار رو نمیکردم 

حالا کردی خب چی شد ؟ قوی تر شدی... تو اشتباه گذشته رو کردی که الان قوی تر هستی , تو الان قوی از گذشته ت هستی چون تو اشتباه کردی , تمام آدم های موفق روی کره ی زمین بیشتر اشتباه کردن تا انسان های معمولی , اگر میخوای به موفقیت برسی باید بیشتر اشتباه بکنی 

خودتون رو سرزنش نکنید 

سرزنش کردن فایده نداره ,هیچ فایده نداره ,خیلی هم ضرر داره, آفت موفقیت , از همین الان تصمیم بگیرین که دیگه بخاطر اشتباه هات گذشتتون خودتونو سرزنش نکنید.

تحت هیچ شرایط دیگران هم سرزنش نکنید 

چون وقتی دیگران هم سرزنش میکنی خودت میدونی چه احساسی داری, حس بدیه واقعا حس بدیه 

نه خودت نه دیگران رو سرزنش نکن 

اتفاق گذشته اتفاق افتادن تموم شده رفت , کاری که شده , الانو بچسب , ارزش زمان حال خیلی بیشتره , هیچ وقت زمان حال رو با گذشته مقایسه نکن 

داشتن زمان حال خیلی شیرینه , خیلی لذت بخش , وقتی بدونی فقط همین حال رو داری و واقعیت هم همینه , تنها دارایی ما زمان حال حتی آینده هم دارایی ما نیست چون امکان داره نباشه 

خودتو سرزنش نکن به هیچ بعنوان 

دیگران هم سرزنش نکن , در زمان حال بهترین کارها رو انجام بده که اگر آینده ای داشته باشی به موفقیت برسی

اگر انسان هستید بدون شک اشتباهاتی میکنید,انسان ها اشتباه میکنن و بدون شک اگر شما هم اشتباه میکنید خطایی میکنید یک نشونه داره 

که شما انسان هستید

از اشتباهات نترسید از آن ها درس بگیرید. 

+ یک کلیپ توی گوشیم بود که برای اولین بار امروز دیدمش و تصمیم گرفتم اینجا حرف هاشو تایپ کنم برا خودم داشته باشم برای همه روزهای که مدام خودآزای دارم نسبت به خودم و فکر میکنم من دیگه ته ته خط زندگیم هستم .

گلاره
۱۶:۵۷۳۰
خرداد
چند وقت بود توی چشم هایش میخواندم میخواهد با من حرف بزند همیشه این دست اون دست  و دست آخر هم بیخیال حرف هایش میشد , امروز دوباره مردد بود و با خودش کلنجار می رفت , تا آخرین نفر نشستم همکلاسی ها بروند و راحت حرف دلش را بگوید نهایتا امروز وقتی آخرین نفر باهم از کلاس خارج شدیم 
  استاد زبان :فاطمه ...بله... میدونی مشکلت چیه؟؟ اعتمادبنفس نداری خواهشا کار کن با خودت جلوی آیینه حرف بزن  اصلا هم فکر نکن دیوونه ی , صداتو ریکورد کن دو بار ,سه بار ,پنجاه بار, صد بار , خودتو دوست داشته باش, منم مثل تو بودم ولی با خودم کار کردم و اینقدر حرف زدم تا خجالتی بودنو بزارم کنار با اعتماد بنفس بالا باشم , شیش ماه با من کلاس برداشتی حقیقتا من یه پله هم ندیدم تغییری کنی در حالی که همکلاسی هات پیشرفت کردن تو این مدت یا نمیخوای تلاش کنی یا من حدس میزنم اعتماد بنفست خیلی خیلی پایین هست  ... در جوابش لبخند زدم و گفتم چشم سعی میکنم وقتی حرف میزنم سره کلاس پررو باشم ..
راست میگوید اعتماد بنفس من خراب شود بالای سرم زیر صفر است به منفی بینهایت میل میکند .

+از دست خودم راضی نیستم , دلم میخواهد با همه ی قدرتم سرم را بکوبم توی دیوار 
( نه بخاطر اعتماد بنفس نداشتنم )  فاطمه سابق نیستم ,  دیگه ی فاطمه ی که به اصول اخلاقی اش به حد مرگ پایبند بود نیستم. تبدیل شده ام به یک بیشعور به تمام معنا , بیشعور بودن دردی بدی می باشد , 
خودم روزه های که میگیرم را قبول ندارم :(
کاش خواب بودم و با استرسو ترس خیس عرق از خواب میپریدم و همینطوری که صدای تپش های قلبم را میشنیدم زیر لب میگفتم خدایا شکرت واقعی نبود  ...... ولی خواب نیستم  ... 
 
گلاره
۱۹:۴۷۲۸
خرداد

آسمان  آبی  شهرم را آرزوست 
+ عنوان از کانال  : 
 @kafiha
گلاره
۲۳:۴۴۲۲
خرداد

آدم بیکار همچون بنده اول بغضش میگیرد بعد سعی میکند با هزار بدبختی فشار عصبی خود را کنترل کند و با یک لبخند جوابتان را بدهد 

کار که هی شکر خدا :)

یه هدفای دارم یکم نیاز به زمان هست , یکسالی سردرگم بودم , یه برزخی که خودم برا خودم درست کرده بودم و اینا , تکلیفم زیاد با خودم مشخص نبود .

[فکر کنید روزی بیست بار یک نفس عمیق میکشم و بعد همانند طوطی جواب میدهم ]

یک نفر نیست بگوید اصلا به شما ها چه :| سرتان به کار خودتان باشد به برنامه و هدفای زندگی دیگران چکار دارید :| اصلا از زندگی من چه عایده شما میشود :| اگر بی عرضه ام و پر ادعام به خودم مربوطه آقا جان :| 

پی نوشت : 32 روز تا کنکور کارشناسی مانده است, از استرس فراوان که الان یادم افتاده درس بخوانم ؟ ! نشسته ام وبلاگ خواندن که به روی خودم نیآورم هیچ غلطی نمیتوانم انجام بدهم , بعد بست فرند [ یک دوست مجازی ارزش دارد به ده تا دوست حقیقی ]  پیام فرستاد , "فاطمه دقیقا با زندگیت داری چه غلطی میکنی؟؟ وبلاگ خوندن یعنی چی؟ آنلاین بودنت تو تلگرام ؟! بشین مث آدم این یک ماه رو بخون امیدی هست شاید قبول بشی , تو هدفت ارزش داره خواهش میکنم تلاش کن ,نزار عمرت تلف بشه " 

کاش بجای سوال پرسیدن های مضحک به فارغ التحصیل ها امید بدهیم و راهنما باشیم 

کاش بجای پوزخند زدن به کار و هدف آدم ها دلسوز باشیم 

کاش به جای برتر بودن خودمان و کوبیدن تو سر دیگران مایه ی آرامش او باشیم . 

هعی روزگار 

+ اینستاگرام را حذف نموده ام و بعلاوه چنل های بلاگر ها تا دو خط درس بخوانم 

+دعام کنید بیام اینجا با خوشحالی بنویسم آرزوم , رویایه پرستار بودنم برآورده شد :) 

گلاره