گلاره

(آنالیز سابق)

(آنالیز سابق)


۰۰:۵۶۰۴
ارديبهشت
بله من تنها نیستم که وقتی به غم هام فکر میکنم و های های اشک میریزم، قبلا یه نفر مشابه من همین کار رو کرده ! 
ری رآ یکی از عزیزترین دخترای وبلاگ نویس شیراز 
گاهی هم فکر میکنم کاش ری رآ هیچ وقت به ایران برنمیگشت .
از رضا شنیده بودم خیلی سال آلمان زندگی کرده.
زندگی جای دیگری است
گلاره
۰۰:۳۱۰۴
ارديبهشت
اتوبوس دانشگاه علوم تحقیقات که ترمزش برید و از دره چپ کرد ، دو تا از همکلاسی های دوره ی کارشناسیم سوارش بودن ، نگار یگانه فرزند بود و بهار اوایل زندگی مشترکش هست .
هر دو تا از بچگی باهم بزرگ شده بودن و تمام مقطع های تحصیلی تا ارشد همیشه باهم بودن ، 
حتی نگار ترم سوم پرستاری دانشگاه تهران بود که انصراف داد و بخاطر بهار صنایع غذایی کرمانشاه رو خوند ، چهار سال از همدان مهمان شهرم بودن کوچیکترین اتفاقی پیش نیومد و سه سال توی جاده ی تهران بودن ، عدل روزی که میخواستن امضای آخر دفاع پایان نامه رو برای فرداش بگیرن اون اتفاق لعنتی افتاد .
بهار از فیزیکی و روانی به شدت آسیب دیده و در حال ریکاوری شدن هست 
حتی خبر مرگ عزیزترین دوستش رو 4oروز بعد با کمک روانپزشک شنید 
و نگار دختر فوق العاده جذاب ، شاد ،خوشتیپ،  پر از انگیزه و هدف برای ادامه ی زندگی حتی به کنکور دکترا هم نرسید . 
دقیقا در لحظه ی که حتی هیچکی هیچکی هیچکی فکرشو نمیکرد ، مثل فرشته های مهربون پر کشید ‌..
بعد از مرگ نگار ، شجاعانه تر شدم برای هر لحظه انصراف دادن از ادامه زندگی ...
نگار خیلی دوست داشت عروس سپیدپوش بشه ، پیج اینستاگرام پر از فالوهای مزون لباس عروس و دسته گل عروسی داشت ، این یه شدت غم انگیزم میکنه ... 
پی نوشت : اگه دوست داشتین برای آرامش روحش فاتحه بخونید، ممنونم 
گلاره
۲۳:۴۸۰۳
ارديبهشت

من از اون دسته آدمام که آرزوی مرگ خودشو از ته ته ته دل میکنه و بعد می شینه خُل وضعانه برای پیش از موعد مرگش ، های های از سوز دل اشک میریزه !

هر چند دو سال پیش وحشتناک از مرگ می ترسیدم و دلم ادامه ی زندگی میخواست 

اما حالا با وجود اینکه یه لیست از هدف های مهم و دلایلی برای ادامه زندگی دارم ولی دلم میخواد بمیرم و زودتر خلاص بشم 

دیگه نمیتونم بجنگم 

 لبریزم از غصه های که کنج قلبم مخفی کردم و به هیچ بنی بشیری نمیتونم بگم 

کاش خبر مرگم زود بیاااددد .

گلاره
۰۰:۱۸۰۲
ارديبهشت

به وضوح مشخص شده .من خیلی تغییر کردم ، یادم نیست از چه زمانی؟ و اصلا چیطو شد که ایطور شد ؟ :)) اما به یه خودشناسی نسبی از خودم رسیدم . به نظرم آدم در بحث رابطه ها برای انتخاب دوستی و ازدواج ، باید اول خودش رو بشناسه بعد طرح دوستی و ازدواج با شخصی دیگه بریزه .

مثلا به این نتیجه رسیدم ، من خیلی آدم منزوی و آرومی هستم ، سکوت و تنهایی خیلی خیلی برام لذت بخش هست .اهل بگو و بخند و جلب توجه کردن نیستم.همیشه همه ی بحث ها برام کاملا جدی بوده و وقتی بهم گفتن : (بیخیال بابا شوخی کردیم ) یه نگاه عاقل اندر سفیه به شخصیت مضحکانه ی طرف مقابلم انداختم . اصلا این نکته ها نشونه ی افسردگی نیست بلکه شخصیت واقعی منو مشخص میکنه.

در حالی که بعضی ها رو میبینم دایره ارتباطاتشون گسترده ی دارن و تنهایی براشون کمتر تعریف شده و در جمع ها مدام مرکز توجه باشن . 

به نظرم این دو تا شخصیت متضاد نمیتونن همراه خوبی برای همدیگه باشن و بلخره یکی شون یجا کم میاره و دیگری رو رها میکنه.

قبلا سیاست کلامی نداشتم و کاملا برون گرا صحبت می کردم و الان در مقابل هر واکنش چند ثانیه تو ذهنم آنالیز میکنم، هر کلمه ای چقدر ارزش صحبت کردن و تبادل اطلاعات داره؟

حالا دیگه حتی بلدم فیلتر بزارم برای انتخاب دوستی هام، مثلا من نمیتونم آدمای خیلی به اصطلاح ادای سرخوش بودن ها رو دارن تو لیست بزارم یا اون شخصیت های که تو زندگی خنثی و بیخیال هستن، یا بی هدف و به هر وری میرن . 
یسرا جمعه یه سریال انیمیشن ژاپنی رو برام تعریف می کرد ، یه دیالوگ خیلی قشنگ داشت که میگه "آدمای که برای هدف من میجگن هم رزمای من هستن ، و اونا در حد من نیستن ، البته یه همچین چیزی بود :دی " منظور کلیش این بود هر کی در سطح من هست که یه هدف مشخص برای خودش تو زندگی داشته باشه .
 جمعه بعد از مدت های مدیدی زدم به دل کوه با یه قله جدید :)
برای کوهنوردی ، وقتی هدفت یه قله ی دشوار باشه ، باید در یک بازه ی زمانی طولانی مدت انواع شرایط سخت  رو برای خودت ایجاد کنی، کوه پیمایی طولانی مدت، هر بار با یه مسیر جدید، دست به سنگ ، شن اسکی ، کوله سنگین ، کم آبی و هر بار ارتفاع رو چند متر اضافه کنی ، و در نهایت باعث میشه آماده برای صعودهای سخت تر باشی . و در اصل با تمرین های که از قبل داشتی اون صعود دیگه طعم سختی رو برات نداره .
اما من ، یه مرضی در وجودم نهادینه شده هفته ها پشت سرهم کوه نمیرم اون انرژی و تمرینی که داشتم تحلیل میره و بعد باید با سخت کوشی فراوان به قله برسم البته در این اثنا کلی هم غر و زر ناله میکنم، چقدر مونده؟ کی می رسیم؟ پس از این قله کجاست؟اما میدونی چیه؟ این سخت تلاش کردن رو بیشتر دوست دارم ، اون لحظه ی که له و داغون به اوج (قله) میرسم و کلی سختی درد آور رو چشیدم خیلی دوست دارم :) ، گاهی هم فکر میکنم مرض نیست ، میخوام انگیزه و اراده ی خودمو در هر شرایطی محک بزنم . ببینم من چقدر میتونم رنج رو تحمل کنم .
و خلاصه اینکه جمعه به صعود به قله جدید داشتیم و بر عکس ابهتش از دور اصلا سختی و نلاشی نداشت و وقتی به قله رسیدم ، سریع تو دلم گفتم ، نچسبید . 
هر چند منظره ی فوق العاده زیبا و بهاری رو داشت 
 
 

 


دریافت
مدت زمان: 12 ثانیه

 

 

 


دریافت
مدت زمان: 7 ثانیه

 

 

قله ی که تعریف شو کردم از دور خیلی ابهت داشت( تو عکس عظمتش زیاد مشخص نیست) اما مسیرش ساده بود.

 

 
بشنویم باهم یک آهنگ محلی و اصیل " شیرین شیرینه"  از سید جلال محمدیان و ترجمه 
 
و همه ی دوست های بامرام وبلاگ نویس باهم آرزو کنیم که " باز آی" به زودی یک کار خوب و با حقوق عالی براش پیدا بشه . تابلو بیستون زا رو وبلاگ بازی آی ببینید :) 
گلاره
۱۴:۰۴۲۶
فروردين

زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره،زندگی دیگران به من ربطی نداره ، زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره 

والا آخه زندگی و کار بار دیگران به من چه ربطی داره آخه! 


گلاره