گلاره

(آنالیز سابق)

(آنالیز سابق)


۱۵:۲۹۱۷
مرداد

من: ای کاش تا قبل از سی سالگیم تکلیف درسم کارم ازدواجم مشخص بشه

روشنک: چرا اینو میگی؟ به فرضم تا سی سالگی درست بشه بعدش چه؟

من: خستم از همه چی حوصله ی خودمم ندارم همه چیز زندگیم رو هواس کلافم

روشنک:خب خسته ای چون افسرده ای این موقعیت به دست خودت درست میشه کسی نمیاد برا تو درستش کنه منتظر کسی نباش

من: دست رو دست نشستم که یکی پیدا بشه بیا زندگی منو درست کنه . میگم از این بلاتکلیفی خستم همه ش درجا میزنم

روشنک:تو میخوای تکلیف همه چی مشخص کنی تو زنذگیت

فکر کن تو درستوخوندی و الان تو استخدام بشی  بعدم با یکی آشناشیو ازدواج کنی و تمام اینا زیر سی سالکی اتفاق بیفته خب بعدش تو خوشحال میشی؟

من: آره دیگه چه مرگمه خوشحال نشم با خیال راحت میرم تو پاییز زندگیم . تا کی توان جنگیدن با زندگیمو دارم . عمر آدما خیلی کوتاه س یه پلک زدیم شیش از دبیرستان گذشت من نمیخوام سن سی سالگی بازم هیچم به هیچ باشه عرضه داشته باشم خودمو از الان جمع کنم استقلالی مالی داشته باشم

روشنک:نه بعدش به بدبختیای بزرگ شدن بچه ت و بعدش به عشق توی ازدواجت فکر میکنی و همینطور این طرز فکرت ادامه پیدا میکنه و تو زیر یه خوار خاکی .. عادت کردی به این نوع زندگی کردی و هیچی از زندگیت نفهمیدی این واقعیت زندگی ما ادماس

من: به نظرم اینا جزی از زندگی ما آدماس بعدم هر کی تو دایره اصطلاحات خودش زندگی رو یه طوری دیگه برا خودش تعریف میکنه .. من میخوام خودمو از وضعیت ساکن نجات بدم نگران زندگی خودمم

روشنک : این زندگی که تو الگو دیدی اکتسابی شده .من اصلا کاری به این اهدافی که برا خودت چیندی ندارم با خودت کار دارم ... تو عادت کردی که همیشه نگران چیزی باشی و همه ی دنیام بهت بدن بازم تو مطمن باش نگرانی .. مهم نیست تو نگرانیت برای چیه ؟ مهم این که این نگرانی هیچ وقت نمیزاره از زندگیت لذت ببری و اگرم لذت ببری خیلی گذرا و موقعت

بهت بگم در آخرم تو همیشه میخوای خودت از یه وضعیتی نجات بدی

من: به نظر من خوشبختی یعنی ثانیه ی باشه . خوشبختی هم عین بدبختیه وقتی زیاد دوام داشته باش حالم بهمزن میشه

روشنک: آدم باید همیشه خوشحال باشه خوش فکر و با یه دنیا آرامش زندگی کنه

من: اینا حرفای شیکومجلسی روانشناساس واقعیت زندگی یه چیز دیگه س

روشنک: آدمای که آرامش دارن همیشه خوشبخت هستن یه شادی درونی دارن ..خب این برا آدمایی که سهم کمی از دنیا برا خودشون میبینن و محدودن

من: آرامش داشتن و خوشبختی دو معقوله ی جدا هستن من احساس آرامش اطرافم میبینم به خوشبختی هم کاری ندارم همینکه زندگی معمولیم درست بشه خدارو شکرگذارم

روشنک: تو حتی معنی آرامش نمیدونی .. نه این آرامش درونی نیست این آرامش ظاهری و بیرونیه

من: آرامش درونی من یعنی همون که اول گفتم تا قبل ازسی سالگی زندگیم درست بشه حالا میخواد هر چند تکراری باشه این چرخه

روشنک: آرامش یعنی که تو اینقدر به جان خودت غر نزنی که تا سن سی سالگی خودمو از این وضعیت نجات بدم .. تو اگه به اون نقطه ی هم که میخوای برسی بازم رنگ آرامش نمیبینی چون شخصیتت ایراد بگیرت باز یه بهونه ی دیگه برات درست میکنه که نزاره به آرامش درونی برسی

من : فوقشم آرامش داشتم که چی؟ چیزی پیش میره ؟ من خودمو میشناسم همینجوریشم یه آدمی هستم بیخیال و هر چی پیش آید خوش آید اگه از الانم به خودم غر نزم مطمنم سی سال دیگه هم هیچی تغییری نخواهم کرد

روشنک:آره اتفاقا پیش میره تو وقتی آرامش داشته باشی تو وجودت هر چی که میخوای تو زندگیت بهش میرسی و در عین حال لذت میبری از زندگیت

من:یه دفتر دارم به نام تابلو کاینات هر چی که میخوامم توش اینقدر مینویسم و تکرار میکنم تا بهش برسم و چندین بارم اتفاقا با همین قانون جذب و تکرار بهش رسیدم . این همه دنگ فنگو آرامشم نیاز نیست  : )))

روشنک: اگه یه روز خواستن اسکار بدن به غر زنترین آدما دنیا بی شک خودتی :)

گلاره
۲۰:۰۶۱۰
مرداد

یک لیست دارم به اسم  "ناامیدم ازت" هر کی رو میفرستم تو اون لیست،دیگه هر رفتار دور ازانتظار ازش ببینم یا حرف ناجورازش بشنوم ناراحتم نمیکنه


× vin français ×

گلاره
۱۵:۲۹۰۸
مرداد
کلاس زبان مضحک تمام شد , کوله ام  را یک شانه ی زدم, مثل همیشه سرخورده بودم چرا مخم معیوب , چرا باید هر کتابی را هزار بار بخوانم تا اگر خدا بخواهد مضمونی درهم و برهم در ذهنم بماند 
گوشی ام را از کیفم در میارم ببینم دنیا چه خبر است 
یک پیام از "دایی سین" سلام خوبی؟ بین خودمون باشه امروز سرکار عذرمو خواستن, کارخانه یکسال کار نداره ..کار پیدا کردی هر جا خبرم کن , به هیچکی هیچی نگو 
در جواب تایپ زدم: زندایی میدونه؟ 
دایی:نه , برای اون الان یه تکیه گاهم اصلا نمیخوام بدونه, نمیخوام خودمو ببازم 
من:دایی قسطات چی میشه؟؟ 
دایی: نمیدونم , هیچی ... خیلی ناراحتم جلو خانواده ی زنم ضایع بشم اونا رو من خیلی حساب باز کردن 
من: پروژه معماری بگیر , دیزاین بگیر, هر کوفتی مربوط به لیسانست ,اصلا برو توی آژانس کار کن 
اون: قبل اینکه به تو پیام بدم گشتم نیست , آیکیو ماشینم کجاست, حالم بده ...خبری , کاری پیدا کردی بهم بگو فعلا

هنذفری هم توی گوشی هایم یک آهنگ ترکی را دادوهوار میزند , وسط یک چهار راه روی خط عابر پیاده بودم , چراغ سبز شده بود , پنجاه تا ماشین پشت سرم بوق باق میکنند , مگه کوری؟ دیوانه؟ خانم فازت چیه؟
یادم میاید چند ثانیه مکث کرده ام وسط یک چهارراه غوطه ور شده ام در فکر
کوله ام را دو شانه می اندازم , بدو بدو از چهار راه به سمت پله های پل هوایی که هزار بار از آن رد شده ام میروم 
عرق کرده ام , اشک هایم سرازیر شد , با آب معدنی صورت همیشه بی آرایشم را آب میزنم , از آن ارتفاع ماشین ها را در انواع و اقسام رنگ ها و مدل ها نظاره گر میشوم .. امروز پنجشنبه ست , هفت غروب ...
گلاره
۱۶:۰۳۰۲
مرداد

از یک جداشدن شروع می شود

جداشدن از یک عشق

جداشدن از یک امنیت

جداشدن ازیک قدرت

جداشدن ازیک وابستگی

جداشدن از هر آن چیزی که

فکر می کنیم بدون آن هیچ خواهیم شد.



پی نوشت: نویسنده متن رو متاسفانه نمیشناسم 

+ عکس از اینستاگرام رنگی رنگی 


گلاره
۲۲:۵۷۳۱
تیر

به سین گفتم بیا دوست معمولی باشیم یک هفته مقاومت کرد که آقا من نمیتونم تو از خواهر به من نزدیکتری از این صحبتا بعد از یک هفته کلا بیخیال شد  منم بی اهمیت روزهامو گذروندم روزهامو مشغول کنکور بودم کمپلت از همه بردیم الان پیامای سین تو تلگرام گاهی دو هفته یک بارم به زور میشه ... چطوری میتونم بگم غلط کردم؟ سره همه ی بدبختیا و رو راست نبودنات و موذی بازیات بیخیال بیا دوباره باهم رفیق شفیق باشیم :( 

میخوام متکا پتو بردارم برم تو سایت تخمین رتبه قلم چی بخوابم ... بعد از شیش سال برم کتابای دبیرستانو از کارتون بیارم نصف نیمه کتابای که بذلو بخشش کردمو جمع کنم و کنکور مجدد شرکت کردم حدود با بیست روز خوندنم توقعاتم در حد پرستاری آزاده :/

کلاس زبان مضحکو بزارم کجای دلم همینطوری  درسا جمع شده هی میگم مامان روحیه م خسته س مغزم نمیکشه میخوام انصراف بدم ... جوابمو میده تو غلط کردی مگه دست خودت ... خدایا من اجازه کلاس رفتنم دست خودم نیست 

دوستام میگن قرارهای سه شنبه هات یادت رفت هااا کووووشییی پ ... انتظار دارن من مدیر برنامه گشت گذارشون یا لیدر تیمشون بشم ...بخدا من قیافه خودمو تو آیینه میبینم حالم بد میشه یا ویس های که برا استار رو میفرستم هی میگم آقا من صدام افتضاحس :( در یک کلمه حوصله خودمو ندارم 

یه گروه دبیرستان زدن فرهنگیان اسکول بعد از شیش هفت سال دارم باهاشون چت میکنم آمار میگیرم کی چی خونده ؟کی سر کار رفته ؟ کی ازدواج نموده ؟ بعد یا لفت میدن یا میان خصوصی فلانی آخرش خیر شده .. بیا لفت بدیم گروه خوبی نیس با اعضاش حال نمیکنم (یکی نیست بگه خودت لفت بده تو کار من دخالت نکن ) ... عکس راهنماییمونو فرستادن تو گروه :/ با اون قیافه داغون ...زیرش نوشتن کاش با همین قیافه ها دوباره برگردیم اون زمان .. لعنت به دانشگاه خوب نبود هیچ خاطرات شیرینی نداریم :/

الانم آقا سامیارم نشسته وره دلم میگه عمه دست نمیزنم به لپ تابت,  عمه پسر خوبیم , عمه خیلی پسر گلی هستم ,بعد  از کنار هی دکمه ها رو دستکاری میکنه  , تا سیمای قرمز و آبیم جرقه نزده به بچه مردم دو تا پشت دهنم بزنم برم: | 

مابین این صوبتا سامیار رو دوباره بردیم چشم پزشکی و دکتر سوم نظرش این بود تا شیش هفت سالگی براش تجویز نمیکنم چون تکامل نیافته , کاملا طبیعه , چقدرم دکتر خوش اخلاق و مهربانی بود: ) از اخلاق و ادبیات  دکتر اولی دیگه هیچی نمیگم: ))


آخیییشششششش یه دل سیر حرف زدم: )) 

گلاره