من :آره ، داشتم به این فکر میکردم
درس خواندن به همراه شانس داشتن
دیشب فاطیما میگفت دوستم با رتبه ی ۶۰ هزار مامایی قبول شده ! در حالی که من نصف نصف این بود ولی بازم مردود شدم !؟ شانس داشتن چقدر خوبه
شیوا: دقیقا منم تو فکر اون ۶۰هزارم
من :شیوا دقیقا یعنی منم همه ش دارم به عدد و ارقام فکر میکنم !
شیوا :نه دیگه دیشب قول دادی فک نکنیا
من :میخوام فکر نکنم ولی لامصب نمیشه
هر از زاویه ی فکر میکنم
مغزم خسته شده از این فکرای بی نتیجه
شیوا :اره واقعا چیزی جز خستگی نداره ..تمرکزتو بزار رو ادامه راهت..
___________
پی نوشت: امروز صبح زود با دو هزار تومن پول از خونه بیرون زدم. به سرم زد حالا که تلفن همراه هم ندارم ، از سرظهر توی زل آفتاب تا خود شب ، تموم خیابون های شهرمو وجب به وجب قدم بزنم ، اصلا همینطوری اونقدر راه برم سر از نا کجا آباد در بیارم !
از بینهایت فکر کردن و امید داشتنو انکار کردنش خسته شدم .
اما خب، شجاعت همچین کارای از من بعیده و بعدش در خوشبینانه ترین حالت سیم جیم میکردن و در بدترین حالت ممکن رسوا میشدم ! آخه خانواده ی دارم که ماشالله چند دقیقه دیر کنم به عالم و آدم زنگ میزنن و فقط خواجه حافظ شیرازی نمیدونه که اونم عمرش قد نداده بود .
پی نوشت دوم : توی فضای مجازی برام کامنت ناشناس میزارن ، وبلاگت تبدیل شده به زر ناله نویسی های روزانه ، که جمع کن بساط آه و ناله هاتو ! و توی دنیای واقعی بهم میگن خوشبحالت ، چطوری میتونی بی خیال و سر خوش باشی!
اولا من گوشه ی وبلاگم نوشتم اینجا محل آرامش من هست و بدای خودم می نویسم و ثانیا درباره معرفی آنالیزم نوشتم ، "همینی هستم که هستم " ببخشید من برای جذب مخاطب نمیتونم تغییر شخصیت بدم ، و اینجا ، اینستاگرام ، توئییتر، فیس بوک هیچ وقت تعداد مخاطب بالا برام مهم نبوده و نیست و نخواهد بود، چون یه زندگی بدون حاشیه ی داشتم و تحمل نقد و انتقادهای دیگران رو ندارم ، و صد البته مخاطب واقعی سعی نمیکنه طرز فکرشو به نویسنده تحمیل کنه و تحمل نظر مخالف داره .