گلاره

(آنالیز سابق)

(آنالیز سابق)


۱۵:۳۳۱۴
مرداد

زین پس، از افراد ناشناس نه کامنت خصوصی میخونم و نه جوابگو هستم ، فقط دوستان درجه یک وبلاگ که رابطه م فراتر از اینجا باهاشون هست رو جواب میدم .

والا هر روز با یه چالش کامنت خصوصی و جنگ اعصاب رو به رو هستم .

دعوت نامه برا کسی نفرستادم بیاد بخونه ، خدا رو شکر آنفالو هم گذاشتن برا این طوری وقت ها. 

 من اینجا نویسنده و آگاه کننده ی شما از مشکلات فرهنگی و اقتصادی و ... نیستم ،تا دلتون بخواد آدمای منتقد با قلم شیوا و بیان عالی در این زمینه فعالیت دارن و تا حالا به کسی پیشنهاد و انتقاد نکردم  .

در ضمن ، آره من یه آدم بی اعصاب ، بی اخلاق ، بی احترام ، شما خوبین  ... شاعر میگه : " من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش " 

بعضیا توی کامنت خصوصی ، بجای نویسنده فکر میکنن و بعد کامل قضاوتش میکنند و در آخرم حکم و رای نویسنده ی بدبخت صادر میشه . شما که خودتون توی پروسه های یه طرفه استاد هستین .

ترجیحا در مقابل کامنت های خصوصی سکوت اختیار میکنم و دیگه اصلا نمیخونم و برام مهم نیستن ‌.

قبلا هم یبار این مطلب رو توضیح دادم .

(توی فضای مجازی برام کامنت ناشناس میزارن ، وبلاگت تبدیل شده به زر ناله نویسی های روزانه ، که جمع کن بساط آه و ناله هاتو !  و توی دنیای واقعی بهم میگن خوشبحالت ، چطوری میتونی بی خیال و سر خوش باشی! 

اولا من گوشه ی وبلاگم نوشتم اینجا محل آرامش من هست و برای خودم می نویسم و ثانیا درباره معرفی آنالیزم نوشتم ، "همینی هستم که هستم " ببخشید من برای جذب مخاطب نمیتونم تغییر شخصیت بدم ، و اینجا ، اینستاگرام ، توئییتر، فیس بوک هیچ وقت تعداد مخاطب بالا برام مهم نبوده و نیست و نخواهد بود، چون یه زندگی بدون حاشیه ی داشتم‌ و تحمل نقد و انتقادهای دیگران رو ندارم ، و صد البته مخاطب واقعی سعی نمیکنه طرز فکرشو به نویسنده تحمیل کنه و تحمل نظر مخالف داره ) .

گلاره
۰۱:۰۵۱۴
مرداد

سوال : میشه برای فراموش کردن آدمی که دوستش داری جنگید و پیروز شد؟

جواب کامنت : انسان فراموش نخواهد کرد . تنها می پذیرد و کنار می آید .

سوال : با دلتنگی او چه کنم ؟ 

جواب کامنت : دلتنگی شکل دیگه ای از دوست داشتنه 

(از سری سوالات اینستاگرام بود که از مرکبیان پرسیده بودن ) 

گلاره
۱۵:۴۸۱۳
مرداد

از روز اولی که کوهنوردی رو شروع کردم . به خدا , یک بار نشده که توی کوه , من یه دوستی و آشنای دور و نزدیکی رو ندیده باشم . اعم از سرباز بابام , همکار بابام , همکار عمه ام , داماد خواهر شوهر خاله ام , همشهری همسایه قدیمی , همسایه قدیمی یه مادر مامانم , همکلاسی قدیمی داداشام , دوست پسر فلان رفیق م  و ... تازه این اواخر انگار فامیل دور لیدر گروه بودم . بقیه شو یسرا در جریان هست و همیشه میخنده که چقدر دایره ارتباطات من گسترده س :)) 

اصلا جرات نمیکنم دست از پا خطا کنم :دی 

دوست پسر داشتن که دیگه هیچ :دی 

و به همین دلیل هیچ وقت خود واقعی م نیستم انگار 

حتی چندین مرتبه هم شنیدم که چقدر محترمانه و متین با آدما برخورد میکنم , در حالی که خودم فکر میکنم به شدت جلفم :دی 

دیروز هم توی گروه همنوردا داشتن من و یسرا رو آنالیز می کردن که چقدر تفاوت اخلاقی دارم 

یسرا ساکت و درون گرا, اطرافش خلوت و دقیقا من بر عکسش هستم 

توی سه ساعت زمانی که من نان استاپ برا یسرا از خاطراتم تعریف میکنم , یسرا وسط مسطاش فقط 15 دقیقه میگه :" عه , عجب , چه جالب , واقعا , که اینطور , خب  " :دی 

اوایلش خب برام سخت بود که بینهایت درونگرا و ساکت هست, بعدش عادت کردم و پذیرفتم هر آدمی یه مدل و اخلاقی داره . دیگه قرار نیست همه ی ما شبیه همدیگه باشیم .

و البته همنوردا گاهی باورشون نمیشه من و یسرا اینترنتی باهم دوست شدیم :)بخاطر فرهنگ سازی غلط , فکر میکنن دوستی اینترنتی فقط بین دو جنس مخالف باید باشه . من به یسرا گفتم , نگو به همنوردا ما چطوری اینقدر صمیمی هستیم ولی یسرا میگه بزار فرهنگ سازی بشه تو شهرمون .

خلاصه به همین دلیل , یه روزی بند و بساط م رو جمع میکنم برای یه مدتی از شهرم میرم . حالا شاید ارشدمو  یه شهر دور خوندم . هر چند متاسفانه توی هر شهری از ایران یه فامیل و آشنا داریم . اما سعی میکنم که نادیدشون بگیرم . و امیدوارم به شدت شهر خودم , آشنا زیاد نباشه .

باید یه روزی برم دنبال خود واقعیم و تنهایی رو تجربه کنم .

+عنوان : مولانا

گلاره
۰۲:۲۷۰۹
مرداد

امروز رفتم پیش همکلاسی دانشگاهم فرشته ، دم حیاط مشغول صحبت بودیم که پدرش گفت ،  " فرشته جان با کی حرف میزنی ؟ " و بابای دوستم به محض اینکه فهمید من هستم ، زیرپوش تو خونه رو عوض کرد و اومد دم در .‌ اصرار که نباید زیر " زل یا ضل " گرما وایستی  . و خب منم عجله داشتم قبول نکردم ‌. به دوستم گفت ، " فرشته . اینطوری گلوی خشک از رفیق ت پذیرایی میکنی ؟ برو شربت خُنک بیار" . در این فاصله که دوستم از ما جدا شد ، پدرش با یه محبت عجیبی توی چشمام زل زد و بهم گفت ، " به خدا تعریفت نباشه ، اندازه ی دخترم دوست دارم ، همیشه به فرشته میگم ، سر گُل رفیق هات اینه ، حتما توی زندگیت نگهش دار " و در آخر ، سرم رو بوسید بعنوان دختر خودش ، و چقدر من خجالت کشیدم و شرمنده ی محبت پدر فرشته شدم .

قبلا هم ، بعد از اینکه،  رابطه م رو بعد از 15 سال رفاقت ، با ساناز تموم کنم . همیشه مورد تایید پدرش بودم . به حدی که در تمام امورات ساناز که میخواست از من مخفی کنه ، باباش شماره م رو سیو کرده بود و با من مشورت میکرد .و تاکید داشت بین خودمون بمونه ! جدی باور کنید .

شیش ماهی که از تاریخ انقضای رفاقتمون میگذشت ، باباش بهم زنگ زد که، دختر بابا ، چرا دیگه خونمون نمیای؟ چرا دیگه بهمون سر نمیزنی؟ و بازم مجددا چقدر پشت تلفن خجالت کشیدم و شرمنده ی محبت پدر ساناز شدم .

نمیدونم اصلا چه سریه ، بجای که رابطه م با رفیق هام بیشتر تقویت بشه ، با پدر و مادرشون بهتر طرح دوستی میریزم‌!

من خیلی تلاش میکنم ، رابطه های دوستی واقعی و مجازی رو از خانواده م دور نگه دار‌م .به دلیل تجربه های قبلی که داشتم  . مثلا  فرشته رو به خانواده م معرفی می کردم  بعدها اون هر موفقیتی کسب میکرد ، باعث سرکوفت خودم بود ، که خانواده م هر دقیقه رو مخم بودن ، "تو بی عرضه ای ؟ دوستات از خودت زرنگ تر هستن یاد بگیر؟ " و مقصر اصلی خودمم که این آشنایی رو ایجاد کردم .

 و صد البته محدودیت و سبک فکری خانواده ی دوستم میتونه روی خانواده م تاثیر گذار باشه .‌ 

برای مثال ، من هیچ وقت دوره ای دانشجویی ، نمایشگاه کتاب تهران نرفتم . چون بابای ساناز اعتقاد نداشت ، دختر بی خانواده جایی بره . کلا سفر مجردی هم کنسل بود ! 

و خیلی زمان صرف کردم تا همین موقعیتی که الان دارم رو به دست اوردم و متقاعدشون کردم ، من نباید هیچکس مقایسه بشم .

خب این یه نمونه ی کوچیکی از رفاقت هام بود. واقعا نمیدونم چطوری این خط تعادل رو حفظ کنم ؟!

گلاره
۰۳:۴۳۲۱
تیر

آدم معمولی و سلامت از لحاظ روانی ، تقریبا روزی شیش تا هشت ساعت میخوابه 

ولی من چند ماه تقریبا دو ساعت در شبانه و روز میخوابم و اگه دقت کنید پست های وبلاگ اکثرا نیمه شب آپ میشه 

این اوضاع تمام زندگی منو تحت شعاع قرار داده 

شب ها غصه ها و‌ حسرت هام ده برابر میشه

سر دردهای بینهایت 

میگرن عصبی 

سینوزیت 

چشم درد 

اعصاب ضعیف 

الان فقط،  حالت تهوع ، از شدت فشار عصبی معده کم داشتم که همت کرد به کلکسیون دردام اضافه شد ! 

چرا بی خوابم ؟ فکر و ذهن بینهایت مشغول و حوصله ی شرح وقایع هم ندارم ...



گلاره