گلاره

(آنالیز سابق)

(آنالیز سابق)


جزء از کل زندگی

جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۰۷ ب.ظ

گاهی احساس تکراری بودن از آدم ها تا هر مکان و غذایی و هر چیزی  بدجور بهم استرس و ترس وارد میکند واضح تر توضیح بدهم یعنی بعد از یکی دوبار ارتباط بر قرار کردن با هر آدمی فکر میکنم جنبه ی تکراری دارد حرفاش, ادا اطوارش, لوس بازیاش, بعد ها با کوچکترین حرکتی میفهمم الان چه میخواهد بگوید, چه کاری انجام بدهد: | 

امروز عصر با سامیار (برادرزاده م) رفتیم پارک کوهستان .این پارک را گاهی عصر های بهمن و اسفند ماه می رفتیم خیلی خلوت تر بود منم کنار سامیار تاب سوار می شدم: ) بعدش که خانه می آمدم احساس خوبی داشتم یجورایی مثل جمله ی" آخیش مخم هوا خورد " حس و حالم به معنای واقعی خوب میشد تغییرات احساس خوب و خنک شدن مخم را با تمام وجود دوست داشتم و انرژی فوق العاده ی بود برای دو سه روز آتی , عصر  های روزهای بهار دوباره همان پارک را میرویم با این تفاوت خیلی شلوغ است، خانواده ها که زیر اندازه حصیر ی پهن کرده اند با چادر مسافرتی و قلیان ها هم کنارشان بر قرار بود. امروز همه ی دو سه ساعت که پارک بودم با تمام قوا تلاش کردم مشت محکوم بزنم به روزهای تکراری ام و لذت لحظه هایم را ببرم ,بستنی,  چایی, میوه ولی همه ش تکراری .آن مکان برایم مثل قبل تر ها ارزش  و هیجان نداشت حتی وسیله های رنگی رنگی با تاب، سُر سُر های کوتاه و بلند ، چرخ فلک، بالا پایین پریدن بچه های روی تشک  قطاری که هو هو چی چی اطرافم میچرخید جیغ های بنفش بچه های قدو نیم قد توی پارک برایم شاد نبود. حالا همانند خارجی ها که پایان پاراگراف هایشان نتیجه میگیریند احساس من از این حالت ها خارج نیست

1: آدمی هستم شلوغی را به هیچ عنوان دوست ندارم 

2: لذت را فقط میتوانم توی شرایط خاص ببرم یعنی سخت ترین روزهایم ,الان روحیه ام خیر سرم خیلی خوب: ) 

3:وای یه وقت فاجعه نباشد تنوع طلب بودن:/