آرزوهای دور آدمو به جاهای دور میبره ...
دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۸، ۱۲:۴۹ ب.ظ
باورم نمیشه ! این منم! همون دختری که دوست داشت مستقل بشه و از شهرش دور بشه ، چون تحمل آدمای نچسب اطرافشو رو دیگه نداشت . حالا که همه چیز الکی جدی شد ، دور شد و رفت . هر جا کلمه ی "خانه" رو میبینه بغض گلوشو چنگ میزنه و عکس مامان و باباشو توی گوشی زوم میکنه ده بار های های اشک ریزان بوسشون میکنه .
دل کِندن و مستقل شدن خیلی سخته...
امروز اولین روز تنهایی و جدایم بود .
کانکت گوشی رو از اول تا آخر مرور کردم که زنگ بزنم به یه نفر حوصله داشته باشه براش از دلتنگی و اشک ریزانم بگم ولی هیچکسو نداشتم
۹۸/۰۷/۰۱