مامان دلتنگی برای تو عادتم نمیشود
دوشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۵۷ ب.ظ
تقدیم به مادر
قلمم راست بایست!
واژه ها ...گوش به فرمان قلم!
همگی نظم بگیرید
مودب باشید!
صاحب شعر عزیزی است به نام «مادر»
امشب از شعر پرم،کو قلم و دفتر من؟!
آنقَدَر وسوسه دارم بنویسم که نگو...
تک و تنها و غریبم!
تو کجایی مادر...؟!
آنقَدَر حسرت دیدار تو دارم که نگو....
آنقَدَر بوسه به تصویر تو دادم که نگو...
آنقَدَر گوش به فرمان تو هستم که نگو...
آنقَدَر بی تو در این شهر غریبم که نگو...
جانِ من زود بیا
بغلم کن مادر...!
آنقَدَر حسرت آغوش تو دارم که نگو.
آنقَدَر شعر برای تو بخوانم که نگو...
مادرم...مادر خوبم
به خدا دلتنگم!
رو به رویم بِنِشینی کافیست
همه دنیا به کنار...
تو که باشی مادر!
دست و دلباز ترین شاعر این منطقه ام
آنقَدَر واژه به پای تو بریزم که نگو...
گرچه از دور ولی،دست تو را میبوسم
نه شعار است ،نه حرف!
آنقَدر خاک کف پای تو هستم که نگو.
بسلامتی همه مادر
------------------
وقتی توی یکی از گروه های تلگرامی این شعر را دیدم ,بیت سوم شعر را نخوانده همانند همین باران عصر نیمه بهمن ماه اشک هایم سرازیر میشود
سه هفته س بی مامان بودن را تحمل میکنم هی تقویم را خط خطی میکنم به هفته ی.چهارم برسم ...این یک ماه بی مامان یکسال گذشت لامصب هر روزش کشششدار تر از دیروز و فردا میشود
من که وقت خدافظی غمی نداشتم بی آنکه عمیق بغلت کنم و ببوسمت گفتم خدافظ نگران نباش من خیلی وقت با تنهاییم کنار اومزم , نگران غذا هم نباش یه چیزی میخورم دیگه نبودن های زیادت پوستمو کلفت کرده درست عادت نشده برام ولی معمولی میگذره
همون هفته ی اولش سعی کردم خودمو به بیخیالی بزنم
مامان وقتی دو ساعت سر پا کنارگازم و خسته هستم تازه آخرشم کتلت هام از وسط واه میره میزنم زیر گریه اینقدر که یک ساعت زمان میره من اصلا حواسم نیست و تو دلم به خودم فحش میدم غلط کردم بعضی ها وقتا میگم دست پخت فلانی خوب تو جواب میدی آره همیشه مرغ همسایه غاز ... الهی من فدای خستگیت بشم سر گاز و غذا پختنت
مامان وقتی اتاقم یک هفته س بهم ریختس لباسام هر کدوم یه گوشه هیچکی نیست بهم حرف بزنم هیچکی نیست کمکم کنه جمعوجورش کنم
وقتی از کلاس میام خسته و سره کوچه میبینم چراغا خاموشه با نا امیدی کلید میندازم و میام با همون مانتو تنم غذا ها رو گرم میکنم
مامان الهی من فدات بشم که وقتی مسافرت هم میری قد همه ی نبودنت غذا فریز میکنی و برچسب میزنی کدوم طبقه س
مامان الهی فدای صبر و حوصلت بشم که ما هر تایمی میایم خونه خم و راست میشی سفره پهن میکنی و خم به ابرو نمیاری ,
برا بار دوم که سفره پهن میکنم سر همه غر میزنم داد میزنم که ای بابا یعنی چی وقت ناهار شام همه باهم بیاین دیگه خسته شدم از بس سفره پهن کردم جمع کردم
مامان تو نیستی دیگه هیچکی منتظرم نیست هیچکی حتی صدا نمیکنه بیا ناهار شام باهام بخوریم
تو این نصف ماه 10 بار بیشتر تنهایی غذا خوردم, تنهایی غذا خوردن مثل کوفت خوردن بهترین غذا هم که دوست داشته باشی نه مزه تنهایی مزه زهر ماریه هی یه عاشق بخوری هی به در و دیوار نگاه کنی
ع مامان ,من دارم تایپ میکنم و همینطوری اشکام میاد متوجه نیستم...
مامان وقتی تو نیستی چایی و میوه خوردنامون تعطیل من که حوصله ندارم چایی دم کنم یا عصرا میوه بخورم
مامان دیگه این مسافرت کی تموم میشه...
دیگه این هفته ی لعنتی آخر بهمن کی تموم میشه...
بعضیا وقتا از شدت تنهایی و دلتنگی
ظرف میشورم اشکام سرازیر میشه, جارو برقی میکشم میشینم بعدش وسط خونه های های گریه میکنم... مامانم وقتی بعضی از روزها کارهای خونه رو انجام میدی و برا دوری و دلتنگی مامانت گریه میکنی , من بهت گفتم خدا رحمتش کنه 18 سال پیش فوت شده.... الان میگم مامان من غلط کردم من که جای تو نیستم نفهمیدم...
مامان این یک ماه به اندازه کافی ادب شدم کاش این هفته ی چهارم لعنتی بهمن ماه زودتر تموم بشه...
مامان ببخشید وقتی بهم زنگ میزنی سکوت میکنم و چند کلمه ی جواب میدم نمیخام فکر کنی بی احساس و حوصله حرف زدن ندارم نه بغضم اجازه حرف زدن نمیده...
۹۴/۱۱/۱۹