برسد به دست مهسا همدانی
شنبه, ۵ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۲۶ ب.ظ
وقتی دوستام با من کاری دارن اصلا اتوماتیک وار عزیز میشم بعد هفته ی دو سه بار بهم زنگ میزنن ... حالت چطوره؟؟ :/
بلههه مهسا همدانی هم سه واحد معرفی به استاد تکنولوژی روغن برداشته و چون خبر نداره با کدام استاد ارائه شده
زنگ میزنه به بنده سلام فاطمه حالت چطوره؟؟دلم برات تنگ شده؟؟ مشهدالرضا رفتم کلی به یادت بودم :) و بعدش وارده بحث اصلی میشیم و آمار گرفتنو و جزو رو یجوری براش گیر بیارم و بفرستم تهران البته با گفتن "شرمندتم عزیزم همیشه زحمتم برا توعه "
حالا من از مسیر دانشگاه و خود دانشگاه به قدری متنفرم که حد نداره حتی الان شیش ماه فارغ التحصیل شدم هنوز برای تسویه حساب نرفتم ولی برای کارهای مهسا چهار بار دانشگاه رفتم دوبار ماه رمضان زبان روزه و دوبارم پاییز چونکه بچه ی شهر خودم نیست منم دلسوز و با مرام و عاشق شخصیتی فردین هم هستم خیلی دوست دارم اداشو در بیارم :)
احساس میکنم چهار سال دانشگاه با جان کندن تمام شد وجریانش برمیگرده به مدیر گروه خوب نداشتن و همکلاسی های منفعت طلبم
خلاصه من که تا لنگ ظهر خوابم امروز 8/30 صبح بیدار شدم و با اتوبوس سوار شدن تقریبا یک ساعتو نیم بعد رسیدم دانشگاه و یکی از دوستای با معرفت تر تر از خودم جزوشو کپی کرده بود و هزینه شم به کافینتیه حساب شده بود من فقط برم بگیرم منتها اسم کافینتی رو اشتباه گفت و رفتم پسره کافینتی گفت اصلا امانت قبول نمیکنم دست من نیست دوستت اشتباه گفتِ بیست دقیقه معطل شدم (همین عکس پایین)

دوستم امتحانش تمام بشه ...تازه بجا اینکه من تشکر کنم دوستم سارا خیلی معذرت خواهی کرد بابت اشتباه گفتنش ... منم گفتم نه بابا تو ته ته ته معرفتی این چه حرفیه
( این دنیا انعکاس خوبیه همیشه از هر دستی بدی از همون دستم میگیری و عینه من لمس و تجربه دارم ) این سارا هم از اون آدماس تو این چند ترم باهاش بودم فقط ازش خوبی دیدم حتی یبارم برا خودم امتحان داشتم به علت ضیییق زمانی سه تا گزارشکار آزمایشگاه کنسرو نوشت و نمره مو نجات داد
جالب اینجاس مهسا میگفت سارا که جزو گرفتی خودم میشناسمش تو خوابگاه باهم بودیم اصرار پشت اصرار شمارشو بده خودم باهاش حرف بزنم ...سارا هم جوابشو میده خیلی خوشحالم از آشنایتون مهسا جان ولی من اصلا نمیشناسم و بخاطر نمیارم شما رو:))
البته سارا دو ترم از ما پایین تر بود و حق داشت نمیشناخت ...من همیشه با ترم بالایی ها و ترم پایینی ها عهد رفقاتیم دارم :))
دیگه ادامه ش باید به راننده های اتوبوس تهران تحویل میدادم بعد مهسا بره ترمینال تهران بگیره
تند تند وبد خط شد چند تا نوت برا مهسا نوشتم با کاغذ رنگی رنگی لابه لای صفحه های مختلف جزو گذاشتم بچه م داره درس میخوانه روحیش خسته نشه و با انرژی جزو رو بخوانه :)
چقددرررر من دوست خوبی هستم :)
پی نوشت : مهسا همدانی لقب دوستم هست فامیلیش نیست دوستامو با نام شهرشون شمارشون سیو میکنم :) حالا متاهل شده و ادامه زندگیش تهرانِ
در ادامه نُت ها رو ببینید

پارازیت:
امروز توی اتوبوس یه خانم تقریبا 45/46 ساله ازم خواست حرفاشو تایپ کنم و اس ام اس بزنم
خانم: بنویس حیوان چرا جواب زنگمو نمیدی بیشعور
من: نوشتم
خانم:بنویس واگذارت به ... نههه بده خودم بنویسم
من: باشه :/
نتیجه میگیرم: 1- عینک را همراه اول بدانید 2- اعصابتان روبه منفی است هر چی دلتان خواست فحش بدهید وبعد پنج دقیقه سکوت نماید 3-کتاب بخوانید یه تیر دو نشان اعصابتان مسلط میشود و املایتای قوی تر و نتیجه مهم تر ادبیات یهتر :)
۹۴/۱۰/۰۵
اون نت ها خیلی قشنگ بود ..کلی خاطره س