19: in raniy days
شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۴۵ ب.ظ
آبـان هوایش غرق دلتنگیست
عطرِ تو را در مشت خود دارد
فهمیده خیلی دوستت دارم
هی پشتِ هم با عشق میبارد ...
#مریم_قهرمانلو
پی نوشت:از شب قبل باران بی وقف میبارد صدای تق تق به شیشه ها میزند و آرامش عجیب خودش را منتقل میکند
صبح و باران ادامه دارد
کلاس زبان
سوار تاکسی سرم را به شیشه تکیه میدهم و بخار شیشه را با دست راستم پاک میکنم "ف" یادآوری میشود,چهارسال دانشگاه همراه خوبی برای قدم زدن هایمان زیر باران نبود و بجز همان دوباری که به الجبار خیس شدیم و عقده ی چهار سال ام خالی شد:) و تا دو روز بعد ادا و اطوار "ف" را بر دوش میکشیدم
۹۴/۰۸/۰۹