13:سختی های زندگی انسان را پخته تر میکند
پنجشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۳۵ ب.ظ
بنده یک شخصیت به شدت عصبی هستم در نگاه اول و برخورد کلامی و پیامی ، تصویری که آدم های اطراف از من میسازند و برایم بازگو میکنند یک شخصیت شاد و صمیمی و دلسوز مهربان در حالی که تغییر کانال بدهم یا دو تا سیم های لخت توی سرم جرقه بزند یک دقیقه هم قابل تحمل نیستم
فاجعه س حتی خودم هم دیگر نمیتوانم اخلاق نحسم را تحمل کنم با کوچیکترین حرکت ممکن برخلاف میلم سر بگیرد صدایم را بالای سرم میندازم به قول اعضای خانواده دادو هوار میکنم دست به شعار دادنم عالیست (زندگی یعنی تحمل اختلاف نظرات) در واقیعت و عمل انجام شده باشم عمرا قبول کنم
سر کچلم با موهای کوتاهم را روی بالشت گذاشتم به سقف سفیده اتاقم زل زدم فکر کردم و حتی سکانس های صدای طنین اندازه جیییغ خودم در گوشم حک شده بود تکرار شد
چشم هایم را بستم
به دامادمان همیشه خونسرد است و با آرامش صحبت میکند
به عروس مان که در وقت اعصبانیت همیشه نگاه میکند و چند بار به او گوش زد کردم خیلی بی عرضه س از حقش دفاع نمیکند (از نطر من با عربده کشیدن باید دفاع کرد)
و جالب اینکه فقظ با افراد درجه یک اطرافم آن روی دیگر خودم را نشان میدهم مرور زمان نیاز دارد تا شخصیت واقعی مرا ببیندد
یادم است وقتی به اتاق کارشناس گروه رفتم برای انجام حذف واحدم جرو بحثم شد که خارج از محدودی زمانی آمدم( همه یک ماه هم از شروع ترم بگذره حذف میکنن فقط برسه به من نمیشه) او از صندلیش بلند شده بود جملاتش را با عربده ادا میکرد
و جلب توجه نگاه دانشجویان رشته های دیگر و کارمندا شدیم
برعکس من جیغ نکشیدم با حرکات دستم خواسته ام را بیان نکردم قلبم تالاپ تولوپ ضربانش در حلقم احساس میکردم ولی شمرده و آرام خواسته ام را توضیح میدادم
همیشه کارشناس گروه خانم "ق" عصبی ترین انسان و پارتی باز دیدم و میدانستم
غافل اینکه خودم دو درجه اعصابم از خانم "ق" ضعیف تر است
گذشت و گذشت تا با آقای دکتر "ص "دو تا سه واحدی برداشتم شیمی مواد غذایی یک و اصول
خدای صنایع غذایی بود برای خودش و سخت گیر در امتحان هایش نمره هایم افتضاح بالاترینش 14 ولی هر ترم با علاقه ی وصف نشدنی واحدهایم ثبت میکردم با ایشان بیخیال نمره بودم اعصابم و دو کلمه هم مفید یاد گرفتن در اولویت بود
والا از خوانندگان این وبلاگ چه پنهان در دلم آرزویم هست یک همسر دقیقا همانند دکتر "ص" نصیبم شود یا سواد و با اخلاق در همه ی امور:) در اوج اعصبانیت میخندید تا بناگوش قیافه ش کپی قصه های مجید است یادم می آید یک بار از 8 صبح تا 3 ظهر مدام با یک یا دو استراحت یک ربع برایمان تکنولوژی روغن تدریس کرد لحظه ی انرژیش تحلیل نرفت و گاهی جهت مزاح کلاس در برابر سوالات بیخودمان عصبی نشد رابظه ی خوبی با مدیر گروه موذیمان نداشت و هر ترم خودش در نقش استاد و مدیر گروه برنامه ریزی کلاس هایش را انجام میداد
بازدید کارخانه سقز سنندج هم روی اعصابش بودن بچه ها برنامه ریزیش را بهم زدنند از ساعت 8 صبح تا 5 بعد ظهر دریغ از یک قطره آب گرسنه و تشنه ما همه شل و وا رفتیم ولی قصه های مجید میخندید شاد و شنگول :)
همه ی این داستان ها و مقایسات یعنی مسئله این است : سختی ها و فشار های زندگی انسان ها را میسازد بنده سختی زندگی نکشیدم فشار عصبی نداشتم که در برابرش مقاومت کنم و به مرور زمان پخته و صبور آرام بشوم یکی از این دلیل ها این است پرور تر پرورش یافتم با کم ترین ناملایمتی از درون سریع به جوش میایم بر عکس آتشفشان که آرامتر است اما عکس العملم لحظه ی همانند آتشفشان دماوند میشود و انرژی گداخته ام پرتاپ میشود .
۹۴/۰۶/۰۵
باور کن از صبح چند باره میام اینجا هی با خودم می گم خدا ای کیه دیه....خخخخخخخ
خوب می شم...:)))))